اگر قیافه اش نشان نمیداد که زن دار است، از لباسش گمان می کردی عزب است...
خانم میانسالی که کنار مدخل بود گفت: «ورودیه یه شیلینگ می شود، اما خیلی انصاف نیست. اگر پنج دقیقه دیگر صبر کنی می توانی از تخفیف استفاده کنی. من هر وقت اینقدر دیر بشود وظیفه خودم میدانم که به مردم خبر بدهم.»
«کار بسیار خوبی می کنی.»
«ما نمی خواهیم مردم خیال کنند کلاه سرشان رفته است، هر چند هدف ما خیر است.»
« به هر حال، من حوصله ندارم صبر کنم. همین حالا وارد میشوم. راستی، هدف این جشن چیست؟»
«آسایش برای مادران آزاد - یعنی مادران ملل آزاد.»
آرتور رو با نشاط درون در ذهن خود پا به عقب نهاد و به مرحله بلوغ و بعد کودکی رسید. همیشه، در همین موقع از سال در باغ کلیسا جشنی برپا بود. باغ کلیسا اندکی از جاده ترامپینگ تون کنار افتاده بود و دشت های «کمبریج شیر» آنسوی سکوی موقت دسته موزیک دیده می شد و در انتهای دشت بید های سبز کنار نهر پر ماهی و چاه گچ در دامنه ماهوری که اهل «کمبریج شیر» به آن تپه می گویند به چشم می خورد.
آرتور رو، هر سال با حالی آمیخته به هیجان و گیجی به این جشنها می آمد؛ مثل اینکه گمان می برد ممکن است چیز خلاف انتظاری روی دهد یا چرخ زندگی بکلی تغییر جهت دهد. دسته موزیک زیر آفتاب گرم بعد از ظهر می نواخت. سنجها میلرزیدند و چهره های زنان جوان با چهره میس «سویج» معلم مدرسه کلیسا و چهره های دکان داران و زن کشیش می آمیخت. وقتی آرتور رو بچه بود دنبال مادرش کنار غرفه ها می رفت: غرفه لباسهای بچگانه، بافتنی های صورتی، ظروف گلی، و همیشه آخرین غرفه که از همه بهتر بود غرفه فیل های سفید بود. همیشه مثل این بود که در غرفه فیل سفید ممکن بود حلقه
خانم میانسالی که کنار مدخل بود گفت: «ورودیه یه شیلینگ می شود، اما خیلی انصاف نیست. اگر پنج دقیقه دیگر صبر کنی می توانی از تخفیف استفاده کنی. من هر وقت اینقدر دیر بشود وظیفه خودم میدانم که به مردم خبر بدهم.»
«کار بسیار خوبی می کنی.»
«ما نمی خواهیم مردم خیال کنند کلاه سرشان رفته است، هر چند هدف ما خیر است.»
« به هر حال، من حوصله ندارم صبر کنم. همین حالا وارد میشوم. راستی، هدف این جشن چیست؟»
«آسایش برای مادران آزاد - یعنی مادران ملل آزاد.»
آرتور رو با نشاط درون در ذهن خود پا به عقب نهاد و به مرحله بلوغ و بعد کودکی رسید. همیشه، در همین موقع از سال در باغ کلیسا جشنی برپا بود. باغ کلیسا اندکی از جاده ترامپینگ تون کنار افتاده بود و دشت های «کمبریج شیر» آنسوی سکوی موقت دسته موزیک دیده می شد و در انتهای دشت بید های سبز کنار نهر پر ماهی و چاه گچ در دامنه ماهوری که اهل «کمبریج شیر» به آن تپه می گویند به چشم می خورد.
آرتور رو، هر سال با حالی آمیخته به هیجان و گیجی به این جشنها می آمد؛ مثل اینکه گمان می برد ممکن است چیز خلاف انتظاری روی دهد یا چرخ زندگی بکلی تغییر جهت دهد. دسته موزیک زیر آفتاب گرم بعد از ظهر می نواخت. سنجها میلرزیدند و چهره های زنان جوان با چهره میس «سویج» معلم مدرسه کلیسا و چهره های دکان داران و زن کشیش می آمیخت. وقتی آرتور رو بچه بود دنبال مادرش کنار غرفه ها می رفت: غرفه لباسهای بچگانه، بافتنی های صورتی، ظروف گلی، و همیشه آخرین غرفه که از همه بهتر بود غرفه فیل های سفید بود. همیشه مثل این بود که در غرفه فیل سفید ممکن بود حلقه