معمول همین است - که کیک را دوباره برای فروش سر جایش بگذارید؟ »
چیزی در رفتار کشیش بود که آرتور را خوش نیامد. و آن شاید روش بزرگ منشانه او بود که مثل کاهن اعظم می خواست یکی از مراسم مقدس را به تازه کاری بیاموزد. گفت: «دیگر کسی در باغ نمانده است که ...»
«منظورم حراج بود، آن هم میان ما.» باز هم بازوی او را نرم فشرد. اجازه بده خودم را معرفی کنم. اسم من سینکلر است. میدانید فرض بر این است که من همه چیز را لمس کنم - برای برکتش .» خنده کوچکی کرد: «آن خانم را آنجا می بینید؟ آن خانم فریزر است. خانم فریزر معروف. اگر این کیک را دوستانه به حراج بگذاری، فرصتی داده ای که او هم بدون جلب توجه چیزی در راه هدف ما بدهد. »
«این کار به نظر من خیلی هم زیادی جلب توجه می کند.»
«اینها همه مردم خوبی هستند. خوب است با هم آشنا شوید، آقای...»
رو با سر سختی گفت: «این طرز اداره گاردن پارتی نیست که نگذارند مردم جایزه خودشان را ببرند.»
«کسی معمولا برای سودجویی به این قبیل جاها نمی آید.» در شخص آقای سینکلر امکانات بدجنسی به نظر می رسید که قبلا هویدا نبود.
«من خیال سودجویی ندارم. این هم یک اسکناس یک لیره ای اما من از این کیک خوشم آمده.»
آقای سینکلر به طور آشکار و خشنی ادایی رو به دیگران در آورد.
رو گفت: «دوک کوچولو را پس بدهم؟ خانم فریزر ممکن است بالای این کتاب آن پول را ببخشد.»
«و هیچ لزومی ندارد که با طعنه حرف بزنید .»
راستی که تمام لذت بعد از ظهر از میان رفته بود: در آن گفتگوی زننده صدای سنج دیگر لطفی نداشت. رو گفت: «روز به خیر.»
چیزی در رفتار کشیش بود که آرتور را خوش نیامد. و آن شاید روش بزرگ منشانه او بود که مثل کاهن اعظم می خواست یکی از مراسم مقدس را به تازه کاری بیاموزد. گفت: «دیگر کسی در باغ نمانده است که ...»
«منظورم حراج بود، آن هم میان ما.» باز هم بازوی او را نرم فشرد. اجازه بده خودم را معرفی کنم. اسم من سینکلر است. میدانید فرض بر این است که من همه چیز را لمس کنم - برای برکتش .» خنده کوچکی کرد: «آن خانم را آنجا می بینید؟ آن خانم فریزر است. خانم فریزر معروف. اگر این کیک را دوستانه به حراج بگذاری، فرصتی داده ای که او هم بدون جلب توجه چیزی در راه هدف ما بدهد. »
«این کار به نظر من خیلی هم زیادی جلب توجه می کند.»
«اینها همه مردم خوبی هستند. خوب است با هم آشنا شوید، آقای...»
رو با سر سختی گفت: «این طرز اداره گاردن پارتی نیست که نگذارند مردم جایزه خودشان را ببرند.»
«کسی معمولا برای سودجویی به این قبیل جاها نمی آید.» در شخص آقای سینکلر امکانات بدجنسی به نظر می رسید که قبلا هویدا نبود.
«من خیال سودجویی ندارم. این هم یک اسکناس یک لیره ای اما من از این کیک خوشم آمده.»
آقای سینکلر به طور آشکار و خشنی ادایی رو به دیگران در آورد.
رو گفت: «دوک کوچولو را پس بدهم؟ خانم فریزر ممکن است بالای این کتاب آن پول را ببخشد.»
«و هیچ لزومی ندارد که با طعنه حرف بزنید .»
راستی که تمام لذت بعد از ظهر از میان رفته بود: در آن گفتگوی زننده صدای سنج دیگر لطفی نداشت. رو گفت: «روز به خیر.»