نام کتاب: وداع با اسلحه
کاروزو نیار. کاروزو نعره میزنه.»| تو دلت نمی خواست بتونی مثل کاروزو نعره بزنی؟» نعره می زنه. میگم نعره میزنه!»
کشیش گفت: «من علاقه دارم که شما به آبروزی برید.» به دیگران داد می زدند - « آنجا شکار خوب هست، مردم آنجا را خواهید پسندید. گو این که سرد است، ولی هواش صاف و خشک است. می توانید پیش خانواده من بمانید. پدرم شکارچی مشهوری ست.»
سروان گفت: «یالا پاشو تا بسته نشده بریم جنده خونه.» من به کشیش گفتم: «شب به خیر.»| کشیش گفت: «شب به خیر.»

صفحه 9 از 395