«لازم نیست زیاد هم چرت و پرت بگی. گفتم که متأسفم. ما می تونیم با هم جور باشیم.»
گفتم: «بله. موضوع جنگ رو هم کنار گذاشته ایم.» |
خندید. نخستین بار بود که صدای خنده اش را می شنیدم. به صورتش نگاه کردم.
گفت: «تو چه قدر بامزه ای.)) «نخیر، نیستم.»|
چرا. تو دوست داشتنی هستی. اگر مانعی نداره دلم می خواد تو رو ببوسم.)
به چشم هایش نگاه کردم و بازویم را مثل اول دورش پیچاندم و او را بوسیدم. او را سخت بوسیدم و محکم نگهش داشتم و کوشیدم لبهایش را باز کنم. لبهایش محکم بسته بود. هنوز عصبانی بودم. همین طور که او را نگه داشته بودم، ناگهان لرزید. او را به خودم می فشردم و تپیدن قلبش را احساس می کردم که لبهایش باز شد و سرش به عقب خم شد و روی دستم افتاد. آن وقت روی شانه ام گریه کرد.
گفت: «عزیزم، تو با من مهربون می شی، آره؟»
به خود گفتم: «وای، عجب مکافاتی ست.» دست به موهایش کشیدم و روی شانه اش زدم. گریه میکرد.
سرش را برداشت و به من نگاه کرد: «می شی، آره؟ چون ما با هم زندگی عجیبی خواهیم داشت.»
کمی بعد با هم به دروازه ویلا رفتیم. او رفت تو و من به سوی خانه راه افتادم. همین که رسیدم، رفتم بالا به اتاق خودمان. رینالدی که روی تخت خوابش دراز کشیده بود به من نگاه کرد.
«خوب، که کار و بارت با میس بارکلی در حال پیشرفته؟»
گفتم: «بله. موضوع جنگ رو هم کنار گذاشته ایم.» |
خندید. نخستین بار بود که صدای خنده اش را می شنیدم. به صورتش نگاه کردم.
گفت: «تو چه قدر بامزه ای.)) «نخیر، نیستم.»|
چرا. تو دوست داشتنی هستی. اگر مانعی نداره دلم می خواد تو رو ببوسم.)
به چشم هایش نگاه کردم و بازویم را مثل اول دورش پیچاندم و او را بوسیدم. او را سخت بوسیدم و محکم نگهش داشتم و کوشیدم لبهایش را باز کنم. لبهایش محکم بسته بود. هنوز عصبانی بودم. همین طور که او را نگه داشته بودم، ناگهان لرزید. او را به خودم می فشردم و تپیدن قلبش را احساس می کردم که لبهایش باز شد و سرش به عقب خم شد و روی دستم افتاد. آن وقت روی شانه ام گریه کرد.
گفت: «عزیزم، تو با من مهربون می شی، آره؟»
به خود گفتم: «وای، عجب مکافاتی ست.» دست به موهایش کشیدم و روی شانه اش زدم. گریه میکرد.
سرش را برداشت و به من نگاه کرد: «می شی، آره؟ چون ما با هم زندگی عجیبی خواهیم داشت.»
کمی بعد با هم به دروازه ویلا رفتیم. او رفت تو و من به سوی خانه راه افتادم. همین که رسیدم، رفتم بالا به اتاق خودمان. رینالدی که روی تخت خوابش دراز کشیده بود به من نگاه کرد.
«خوب، که کار و بارت با میس بارکلی در حال پیشرفته؟»