نام کتاب: وداع با اسلحه
من از راه باریکی که به سوی رودخانه سرازیر می شد رفتم. ماشین را پشت بهداری در دامنه تپه گذاشتم، از روی پل شناور که در پناه کوه بود و از توی سنگرها و در شهر ویران شده و در طول شیب کنار رودخانه رفتم. همه در سنگرهاشان بودند. فشفشه ها روی پایه های خود آماده ایستاده بودند تا با یک اشاره به هوا بروند و توپخانه را به کمک بخوانند یا اگر تلفن قطع شده باشد، علامت بدهند. محیط آرام و گرم و کثیف بود. از پشت سیم ها به خطوط اتریشی ها نگاه کردم. کسی دیده نمی شد. در یکی از سنگرها با سروانی که می شناختم یک لیوان مشروب نوشیدم و از روی پل
برگشتم.
ایک جاده تازه و پهن که از روی کوه می گذشت و مارپیچ به سوی پل می رفت نزدیک به تمام شدن بود. با تمام شدن این جاده حمله آغاز می شد. این جاده از توی جنگل با پیچ های تند سرازیر می شد. نقشه این بود که همه چیز را از این جاده تازه سرازیر کنند و آن وقت کامیون های خالی و گاریها و آمبولانس های پر و هر چیزی را که به عقب جبهه بر میگشت از همان راه باریک قدیمی پس بفرستند. پست زخم بندی آن دست رودخانه، در ساحل اتریشی ها، زیر تیغه یک تپه بود و امدادگران می بایست زخمی ها را از روی پل شناور پس بیاورند. وقتی که حمله را آغاز می کردند باز وضع همان طور می شد. تا آنجا که من تشخیص میدادم، کم و بیش آخرین میل جاده، یعنی آنجا که سرازیری خفیف می شد، به خوبی در تیررس اتریشی ها بود. پیدا بود که می شود خاکش را به توبره کرد. اما من جایی را پیدا کردم که اگر ماشین ها از این آخرین تکه راه خطرناک هم میگذشتند می توانستند آنجا را پناهگاه خود کنند تا زخمی ها پس از گذشتن از روی پل به پای ماشین برسند. من دلم می خواست که روی جاده تازه ماشین برانم، ولی جاده هنوز تمام نشده

صفحه 27 از 395