می شدند. شبها آمد و شد زیاد بود و قاطرهای زیادی بودند که در هر لنگه خورجین شان چند جعبه مهمات بود، و کامیون های خاکی رنگی هم بودند که سرباز می بردند، و کامیونهای دیگری که روی بارشان برزنت کشیده بودند و آهسته تر حرکت می کردند. توپ های بزرگی هم روزها به دنبال ماشین کشیده می شدند. لوله های دراز توپ ها زیر شاخ و برگ های سبز پوشیده بود و روی ماشین ها را هم با شاخه های پربرگ سبز و برگ مو پوشانده بودند. طرف شمال می توانستیم از فراز یک دره، جنگلی از درخت های شاه بلوط را تماشا کنیم و پشت این جنگل، این دست رودخانه، کوه دیگری بود. برای گرفتن این کوه هم می جنگیدند ولی کارشان به جایی نمی رسید، و هنگام برگریزان که باران آمد، همه برگ های درخت های شاه بلوط ریخت و شاخه هاشان لخت و تنه هاشان از باران سیاه شد. تاکستانها هم خالی و لخت شدند. زمین در پاییز خیس و قهوه ای رنگ و مرده بود. هوای روی رودخانه مه آلود بود و بر فراز کوه ها ابر دیده می شد. کامیون هایی که در جاده میگذشتند، گل به اطراف میپاشیدند و سربازها، با بارانی هاشان، خیس و گل آلود بودند. تفنگ هاشان هم تر بود و به جلو فانوسقه شان در جیب خشاب چرمی خاکستری بند بود که انباشته بود از خشاب های فشنگ دراز و باریک شش میلی مترونیمی که از زیر بارانی شان بیرون زده بود، به طوری که به نظر می رسید همه مردانی که از توی جاده میگذرند، شش ماهه آبستنند.
ماشین های خاکستری کوچکی هم بود که خیلی تند می رفت و معمولا یک افسر پهلوی راننده آن نشسته بود و چند افسر در صندلی پشتش دیده می شدند. این ماشین ها بیشتر از کامیون ها گل به اطراف میپاشیدند و اگر یکی از افسرهایی که در صندلی عقب نشسته بودند، خیلی کوچک بود و میان دو ژنرال نشسته بود، و اگر خودش چنان کوچک بود که صورتش
ماشین های خاکستری کوچکی هم بود که خیلی تند می رفت و معمولا یک افسر پهلوی راننده آن نشسته بود و چند افسر در صندلی پشتش دیده می شدند. این ماشین ها بیشتر از کامیون ها گل به اطراف میپاشیدند و اگر یکی از افسرهایی که در صندلی عقب نشسته بودند، خیلی کوچک بود و میان دو ژنرال نشسته بود، و اگر خودش چنان کوچک بود که صورتش