نمی زنند؟ »
نه سرکار، این توپ ها در پناه تپه هستند.» وضعیت چه طوره؟»
بد نیست. این ماشینه وضعش خوب نیست، ولی بقیه کار می کنند.» از کار دست کشید و لبخند زد: «شما مرخصی بودین ؟
«آره.»
دستش را با بلوزش پاک کرد و نیشش باز شد: «خوش گذشت؟ » مکانیک های دیگر هم نیش شان را باز کردند.
گفتم: «خیلی عالی. این ماشینه چشه؟ »
خرابه، هر دفعه ای به چیزیشه.» این دفعه چشه؟» داریم رینگ هاش رو عوض میکنیم.» |
آنها را سر کارشان رها کردم. ماشین، که موتورش را باز کرده بودند و قطعاتش روی نیمکت بود، خالی و بی ریخت به نظر می رسید. رفتم زیر سایبان و ماشین ها را یک به یک وارسی کردم. نسبتأ تمیز بودند؛ چندتا را تازه شسته بودند و باقی گرد و خاکی بودند. با دقت لاستیک ها را وارسی کردم که بریدگی و له شدگی نداشته باشند. همه چیز خوب به نظر می رسید. ظاهرة فرقی نمی کرد که من آنجا باشم و به کارها رسیدگی بکنم یا نباشم. فکر میکردم که وضع ماشینها، در دسترس بودن یا نبودن نیازمندیها، گردش مرتب کار انتقال زخمی ها و بیماران از درمانگاه ها، بردن آنها از کوهستان و تقسیم آنها به بیمارستان هایی که در بهداری لشکر روی اوراق شان نوشته بودند، اینها تا اندازه زیادی بستگی به وجود من دارد. اما ظاهرة فرقی نداشت که من آنجا باشم یا نباشم.
از سرگروهبان مکانیک پرسیدم: «برای گرفتن قطعات ماشین به
نه سرکار، این توپ ها در پناه تپه هستند.» وضعیت چه طوره؟»
بد نیست. این ماشینه وضعش خوب نیست، ولی بقیه کار می کنند.» از کار دست کشید و لبخند زد: «شما مرخصی بودین ؟
«آره.»
دستش را با بلوزش پاک کرد و نیشش باز شد: «خوش گذشت؟ » مکانیک های دیگر هم نیش شان را باز کردند.
گفتم: «خیلی عالی. این ماشینه چشه؟ »
خرابه، هر دفعه ای به چیزیشه.» این دفعه چشه؟» داریم رینگ هاش رو عوض میکنیم.» |
آنها را سر کارشان رها کردم. ماشین، که موتورش را باز کرده بودند و قطعاتش روی نیمکت بود، خالی و بی ریخت به نظر می رسید. رفتم زیر سایبان و ماشین ها را یک به یک وارسی کردم. نسبتأ تمیز بودند؛ چندتا را تازه شسته بودند و باقی گرد و خاکی بودند. با دقت لاستیک ها را وارسی کردم که بریدگی و له شدگی نداشته باشند. همه چیز خوب به نظر می رسید. ظاهرة فرقی نمی کرد که من آنجا باشم و به کارها رسیدگی بکنم یا نباشم. فکر میکردم که وضع ماشینها، در دسترس بودن یا نبودن نیازمندیها، گردش مرتب کار انتقال زخمی ها و بیماران از درمانگاه ها، بردن آنها از کوهستان و تقسیم آنها به بیمارستان هایی که در بهداری لشکر روی اوراق شان نوشته بودند، اینها تا اندازه زیادی بستگی به وجود من دارد. اما ظاهرة فرقی نداشت که من آنجا باشم یا نباشم.
از سرگروهبان مکانیک پرسیدم: «برای گرفتن قطعات ماشین به