نتیجه گیری کرد که عوض کردن آنها کاری ندارد آشپزخانه و حمام میبایست بازسازی میشد تا قیمت فروش بالا برود.
او بعد از چند ماه رفت و آمد مکرر از کلیولند به نیویورک و ملاقات با دوستان هیثر، بالاخره به این نتیجه رسیده بود که باید به سراغ پنج کمد پر از لباس و کشو های هیثر برود و با اینکه کاری دلخراش است، تکلیف وسایل او را روشن کند. همچنین به کار تحقیق و جستجو برای یافتن سرنخی در مورد مرگ هیثر پایان بدهد و به زندگی خودش بپردازد.
با این همه، ایزابل هنوز نمی توانست باور کند که مرگ هیثر تصادفی بوده است. او دخترش را می شناخت و می دانست این قدر احمق و ساده لوح نبود که در توفان و برف رانندگی کند، بخصوص هنگام شب. به هر حال پزشک قانونی و جیمی قانع شده بودند. ایزابل میدانست که اگر جیمی قانع نشده بود تمام مانهاتان را برای پیدا کردن جواب زیر و رو می کرد.
در یکی از قرار های گهگاه ناهار، جیمی سعی کرده بود ایزابل را قانع کند که از جستجو دست بردارد و سر زندگی خودش برگردد. جیمی دلیل آورده بود که احتمالا آن شب هیثر خوابش
نمی برده و نگران بوده که به تمرین روز بعدش برسد و به اخطار در مورد برف سنگین توجه نکرده است. جیمی براحتی هر چیزی را که باعث شک و تردید و نفوس بد میشد، رد میکرد.
به هر حال، ایزابل نمی توانست بپذیرد و به آخرین گفتگوی تلفنی با هیثر استناد میکرد:
- جیمی، وقتی با هیثر حرف میزدم، او خودش نبود. نگران بود. به طور وحشتناکی نگران بود نگرانی اش را از صدایش تشخیص میدادم.
بالاخره جیمی با اوقات تلخی از کوره در رفته و گفته بود:
- لطفاً بس کن، ایزابل. اوضاع بی آنکه تو آن را به هم بزنی سخت هست بخصوص که دوباره بحث های قدیم را پیش میکشی و دوستان هیثر را وارد گود
او بعد از چند ماه رفت و آمد مکرر از کلیولند به نیویورک و ملاقات با دوستان هیثر، بالاخره به این نتیجه رسیده بود که باید به سراغ پنج کمد پر از لباس و کشو های هیثر برود و با اینکه کاری دلخراش است، تکلیف وسایل او را روشن کند. همچنین به کار تحقیق و جستجو برای یافتن سرنخی در مورد مرگ هیثر پایان بدهد و به زندگی خودش بپردازد.
با این همه، ایزابل هنوز نمی توانست باور کند که مرگ هیثر تصادفی بوده است. او دخترش را می شناخت و می دانست این قدر احمق و ساده لوح نبود که در توفان و برف رانندگی کند، بخصوص هنگام شب. به هر حال پزشک قانونی و جیمی قانع شده بودند. ایزابل میدانست که اگر جیمی قانع نشده بود تمام مانهاتان را برای پیدا کردن جواب زیر و رو می کرد.
در یکی از قرار های گهگاه ناهار، جیمی سعی کرده بود ایزابل را قانع کند که از جستجو دست بردارد و سر زندگی خودش برگردد. جیمی دلیل آورده بود که احتمالا آن شب هیثر خوابش
نمی برده و نگران بوده که به تمرین روز بعدش برسد و به اخطار در مورد برف سنگین توجه نکرده است. جیمی براحتی هر چیزی را که باعث شک و تردید و نفوس بد میشد، رد میکرد.
به هر حال، ایزابل نمی توانست بپذیرد و به آخرین گفتگوی تلفنی با هیثر استناد میکرد:
- جیمی، وقتی با هیثر حرف میزدم، او خودش نبود. نگران بود. به طور وحشتناکی نگران بود نگرانی اش را از صدایش تشخیص میدادم.
بالاخره جیمی با اوقات تلخی از کوره در رفته و گفته بود:
- لطفاً بس کن، ایزابل. اوضاع بی آنکه تو آن را به هم بزنی سخت هست بخصوص که دوباره بحث های قدیم را پیش میکشی و دوستان هیثر را وارد گود