- البته.
لیسی در را باز کرد و نگاهی به داخل اتاق انداخته ایزابل هنوز پشت میز تحریر قرار داشت ولی حالا سرش را خم کرده و پیشانی اش را روی اوراق روی میز گذاشته بود و شانه هایش می لرزید. او زیر لب به لیسی گفت:
- برو بیرون، الان نمیتوانم معامله کنم.
سپس خودکار سبز پر زرق و برقش را روی میز انداخت و گفت:
- برو
لیسی به آرامی گفت:
- ایزابل، خیلی مهم است. آپارتمان معامله می شود اما خریدار یک شرط دارد که باید درباره اش با تو حرف بزنم.
- فراموش کن. من آپارتمان را نمی فروشم. احتیاج دارم مدت بیشتری اینجا بمانم
سپس صدایش را بلند کرد و گفت:
- متأسفم لیسی، الان نمی خواهم حرف بزنم. بعدا بیا.
لیسی نگاهی به ساعتش کرد حدود چهار بود گفت:
- ساعت هفت برمیگردم.
لیسی بیرون آمد و در را بست. کالدول در سرسرا بین اتاق نشیمن و کتابخانه ایستاده بود
- او نمیخواهد آپارتمان را بفروشد؟ - معلوم بود کاملا یکه خورده است - من خیال می کردم که...
لیسی حرف او را قطع کرد و آهسته گفت:
- بهتر است به طبقه ی پایین برویم.
آنان چند دقیقه ای در سرسرای پایین نشستند و لیسی به کالدول گفت:
- مطمئنم که اوضاع روبراه می شود. امشب برمیگردم و با او صحبت
لیسی در را باز کرد و نگاهی به داخل اتاق انداخته ایزابل هنوز پشت میز تحریر قرار داشت ولی حالا سرش را خم کرده و پیشانی اش را روی اوراق روی میز گذاشته بود و شانه هایش می لرزید. او زیر لب به لیسی گفت:
- برو بیرون، الان نمیتوانم معامله کنم.
سپس خودکار سبز پر زرق و برقش را روی میز انداخت و گفت:
- برو
لیسی به آرامی گفت:
- ایزابل، خیلی مهم است. آپارتمان معامله می شود اما خریدار یک شرط دارد که باید درباره اش با تو حرف بزنم.
- فراموش کن. من آپارتمان را نمی فروشم. احتیاج دارم مدت بیشتری اینجا بمانم
سپس صدایش را بلند کرد و گفت:
- متأسفم لیسی، الان نمی خواهم حرف بزنم. بعدا بیا.
لیسی نگاهی به ساعتش کرد حدود چهار بود گفت:
- ساعت هفت برمیگردم.
لیسی بیرون آمد و در را بست. کالدول در سرسرا بین اتاق نشیمن و کتابخانه ایستاده بود
- او نمیخواهد آپارتمان را بفروشد؟ - معلوم بود کاملا یکه خورده است - من خیال می کردم که...
لیسی حرف او را قطع کرد و آهسته گفت:
- بهتر است به طبقه ی پایین برویم.
آنان چند دقیقه ای در سرسرای پایین نشستند و لیسی به کالدول گفت:
- مطمئنم که اوضاع روبراه می شود. امشب برمیگردم و با او صحبت