لیسی فکر کرد: اوه چه عالی! کولر خراب آن هم در گرم ترین روزهای سال. تعجبی ندارد این یارو بی حوصله شده. انگار بز آوردیم .
لحظه ای طول کشید تا لیسی از سرسرا گذشت و به کالدول رسید. نظریه ی لیسی در مورد آن مرد برنزه ی مو حنایی چشم آبی، نظریه ای نامطمئن بود. احساس کرد انگار آن مرد خود را آماده کرده است تا به او بگوید که از انتظار کشیدن خوشش نمی آید.
اما وقتی لیسی خودش را معرفی کرد، خنده ای چهره ی کورتیس کالدول را باز کرد و حتی بشوخی گفت:
- راستش را بگویید، خانم فارل. این کولر چند وقت به چند وقت اوضاعش به هم می ریزد؟
***
وقتی لیسی به ایزابل وارینگ زنگ زد تا بگوید که سر قرار حاضر شده است. بانوی میانسال حواس پرت به نظر می رسید و به او گفت که چون در کتابخانه گرفتار است، بهتر است او با کلیدی که همراه دارد، در را باز کند.
لیسی کلید در دست به همراه کالدول از آسانسور بیرون آمد و در آپارتمان را گشود. ایزابل را صدا زد و به سوی کتابخانه به راه افتاد. کالدول پشت سرش بود.
ایزابل در اتاقی کوچک پشت میز تحریر نشسته بود. پشتش به در بود. یک پوشه ی چرمی باز در یک طرفش قرار داشت. بعضی از صفحات آن روی میز پخش بود. ایزابل سرش را بلند نکرد و حتی برای جواب سلام لیسی سرش را برنگرداند. فقط با صدایی خفه گفت:
لحظه ای طول کشید تا لیسی از سرسرا گذشت و به کالدول رسید. نظریه ی لیسی در مورد آن مرد برنزه ی مو حنایی چشم آبی، نظریه ای نامطمئن بود. احساس کرد انگار آن مرد خود را آماده کرده است تا به او بگوید که از انتظار کشیدن خوشش نمی آید.
اما وقتی لیسی خودش را معرفی کرد، خنده ای چهره ی کورتیس کالدول را باز کرد و حتی بشوخی گفت:
- راستش را بگویید، خانم فارل. این کولر چند وقت به چند وقت اوضاعش به هم می ریزد؟
***
وقتی لیسی به ایزابل وارینگ زنگ زد تا بگوید که سر قرار حاضر شده است. بانوی میانسال حواس پرت به نظر می رسید و به او گفت که چون در کتابخانه گرفتار است، بهتر است او با کلیدی که همراه دارد، در را باز کند.
لیسی کلید در دست به همراه کالدول از آسانسور بیرون آمد و در آپارتمان را گشود. ایزابل را صدا زد و به سوی کتابخانه به راه افتاد. کالدول پشت سرش بود.
ایزابل در اتاقی کوچک پشت میز تحریر نشسته بود. پشتش به در بود. یک پوشه ی چرمی باز در یک طرفش قرار داشت. بعضی از صفحات آن روی میز پخش بود. ایزابل سرش را بلند نکرد و حتی برای جواب سلام لیسی سرش را برنگرداند. فقط با صدایی خفه گفت: