نام کتاب: وانمود کن او را نمی بینی
وقتی لیسی این حرف را میزد ریک یادداشتی را از آن سوی میز به سوی او سراند. روی آن نوشته شده بود: *کورتیس کالدول* وکیل شرکت کلر_رولاند_اسمیت ماه آینده از تکزاس به اینجا منتقل می شود و آپارتمانی یک خوابه در خیابان پنجم بین خیابانهای ۶۵ و ۷۲ میخواهد. می توان آن Hپارتمان را به او نشان داد.
لیسی تشکری از ریک کرد و به ایزابل گفت:
- شاید امروز یک نفر را بیاورم. گوش شیطان کر بگو. نمیدانم چرا، ولی به دلم افتاده این یکی خریدار است.
***
وقتی لیسی از تاکسی پیاده شد، پاتریک نگهبان ساختمان به او گفت:
- آقای کالدول منتظر شماست.
لیسی از پشت در شیشه ای باشکوه ساختمان مردی لاغر اندام و حدوداً چهل ساله را دید که با انگشتانش روی میز ضرب گرفته بود. لیسی فکر کرد که خدا را شکر ده دقیقه زود رسیده است.
پاتریک دستگیره ی در را گرفت تا در را برای او باز کند و آهی کشید و گفت:
- مشکلی هست که لازم است بدانی. کولر خراب شده و الان برای تعمیرش اینجا هستند. داخل آپارتمان حسابی گرم است. به ات گفته باشم. من اوایل سال بازنشسته میشوم. آن قدرها هم زود نیست. به نظرم چهل سال کار کردن در این پست کافی باشد
*Curtis Caldwell

صفحه 26 از 366