از کدوم راه رفت ؟»
کورلی نگاهی خشمناک بر او افکند و برگشت و به شتاب رفت .
ژرژ گفت « میدونی لنی، من می ترسم خودم با این ولدالزنا کلنجار برم. از ریختش او قم میشینه، یا پیغمبر؛ بریم دیگه چیزی نمی مونه بخوریم. »
از در بیرون رفتند . از نور آفتاب خط باریکی زیر پنجره مانده بود. از فاصله ای نزدیک صدای به هم خوردن ظروف به گوش می رسید .
پس از لحظه ای سگی پیر، لنگان لنگان از در به درون آمد. با چشمان نیمه بازو نیمه کور اطراف را نگریست. بویی کشید و سپس بر زمین خفت و سر را بر روی دو دست گذاشت .
کورلی از نو در آستانه در ظاهر شد و اطاق را نگریستن گرفت. سگی سرش را بلند کرد. اما هنگامی که کورلی از اطاق به بیرون شتافت، سگ خاکستری رنگی به جای خود افتاد .
کورلی نگاهی خشمناک بر او افکند و برگشت و به شتاب رفت .
ژرژ گفت « میدونی لنی، من می ترسم خودم با این ولدالزنا کلنجار برم. از ریختش او قم میشینه، یا پیغمبر؛ بریم دیگه چیزی نمی مونه بخوریم. »
از در بیرون رفتند . از نور آفتاب خط باریکی زیر پنجره مانده بود. از فاصله ای نزدیک صدای به هم خوردن ظروف به گوش می رسید .
پس از لحظه ای سگی پیر، لنگان لنگان از در به درون آمد. با چشمان نیمه بازو نیمه کور اطراف را نگریست. بویی کشید و سپس بر زمین خفت و سر را بر روی دو دست گذاشت .
کورلی از نو در آستانه در ظاهر شد و اطاق را نگریستن گرفت. سگی سرش را بلند کرد. اما هنگامی که کورلی از اطاق به بیرون شتافت، سگ خاکستری رنگی به جای خود افتاد .