«می خواین بوجاری کنین ؟ »
« ارباب اینجور میگه .»
اسلیم کنار میز ، مقابل ژرژ ، نشست . ورقهایی را که ژرژ بازی می کرد و نسبت به او واژگون بود مطالعه کرد .
« دلم میخواد تو دسته من باشین . ، صدای او بسیار ملایم بود . دوتا تنبل تو دست من هسن که هر از بر فرق نمیذارن . شما دو تا هیچ جو بو جاری کردین ؟»
ژرژ گفت : «چه جورم. من همچی تعریفی ندارم ، اما اون حروم زاده نکره از دو نفرم بیشتر کار میتونه بکنه .»
لنی که جریان مذاکره را با چشم تعقیب میکرد از تعریفی که از او شد . شادمان لبخند زد.
اسلیم از اینکه ژرژ از رفیق خود تعریف کرد ، خوشحال به نظر می رسید. روی میز خم شد و با انگشت ضربه ای به گوشه ورقی که از نظر خارج شده بود زد.
« شما دوتا باهم سفر می کنین ؟»
و لحن او دوستانه بود. بی آنکه تقاضائی کرده باشد ، جلب اعتمادی کرد.
ژرژگفت ، «آره، ما از هم مواظبت می کنیم .» با شست خود لنی را نشان داد. « اون باهوش نیس . اما کارگر
« ارباب اینجور میگه .»
اسلیم کنار میز ، مقابل ژرژ ، نشست . ورقهایی را که ژرژ بازی می کرد و نسبت به او واژگون بود مطالعه کرد .
« دلم میخواد تو دسته من باشین . ، صدای او بسیار ملایم بود . دوتا تنبل تو دست من هسن که هر از بر فرق نمیذارن . شما دو تا هیچ جو بو جاری کردین ؟»
ژرژ گفت : «چه جورم. من همچی تعریفی ندارم ، اما اون حروم زاده نکره از دو نفرم بیشتر کار میتونه بکنه .»
لنی که جریان مذاکره را با چشم تعقیب میکرد از تعریفی که از او شد . شادمان لبخند زد.
اسلیم از اینکه ژرژ از رفیق خود تعریف کرد ، خوشحال به نظر می رسید. روی میز خم شد و با انگشت ضربه ای به گوشه ورقی که از نظر خارج شده بود زد.
« شما دوتا باهم سفر می کنین ؟»
و لحن او دوستانه بود. بی آنکه تقاضائی کرده باشد ، جلب اعتمادی کرد.
ژرژگفت ، «آره، ما از هم مواظبت می کنیم .» با شست خود لنی را نشان داد. « اون باهوش نیس . اما کارگر