نام کتاب: موش ها و آدم ها
خونتون. »
ناگهان وحشت زده شد. رو به آسایشگاه گشت. «بچه ها خدا حافظ.» و به شتاب دورشد.
ژرژ، لنی را می نگریست «خدایا ، چه زنیکه ولی . پس اینکه کورلی اسمشو زن گذاشته اینه؟ »
لنی به مدافعه گفت «خوشگله .»
آره، خوبم بلده. کورلی کاشو گشادتر از سرش خریده. با بیس سنت میشد زنیکه رو بلندش کرد.»
لنی هنوز به آستانه در ، آنجا که او ایستاده بود ، می نگریست . « به خدا خوشگل بود.» و به نحو تحسین آمیزی لبخند زد.
ژرژ به تندی او را نگریست و سپس برخاست و گوش او را گرفت و تکان داد .
« حرومزاده بیشعور ، گوش کن می‌بینی چی می‌گم . نیگاه به این ماده سگ نکن. به من چه که این چی میگه و چی کار می کنه. من از این مارا بازم دیدهم. اما همچین دامی تا حالا ندیده بودم . تو ولش کن.»
لنی کوشید که خود را برهاند . «ژرژ ، من هیچ کاری

صفحه 53 از 180