نام کتاب: موش ها و آدم ها
ژرژ بسته ای را که به پشت داشت ، آهسته باز کرد و ، آرام آن را بر زمین نهاد « درست نمی‌دونم آب خوبیه یا نه مث این که کف کرده‌س .»
لنی پنجه عظیم خود را در آب فرو برد ، و با انگشتان جسیم خود در آب تلنگر زد تا آب بر هوا بالا آمد و امواج بزرگی و کوچک از کنار انگشت او به راه افتادند و به کناره مقابل خوردند و از نو بازگشتند . لنی امواج را تماشا می کرد «ژرژ، نیگاه کن ، نیگاه کن چی کردم.»
ژرژ کنار استخر زانو زد و با دستهای نیمه مشت با حرکات سریعی آب خورد و به موافقت گفت «مزه ش که خوبه اما انگار روون نیس . لنی هیچوقت نباید آبی که وایساده و روون نیس بخوری.» با ناامیدی حرف می زد. «اما تو اگه، تشنه ت بود از توی لجن هم آب می خوری. یک مشت آب به صورت خود زد و با دست آن را به زیر چانه و پشت گردنش کشید . آنگاه کلاهش را بر سر نهاد و خود را از رودخانه به کنار کشید و زانوها را جمع کرد و آنها را در بغل گرفت. لنی که مواظب ژرژ بود از او تقلید کرد. و خود را عقب کشید ، زانوانش را جمع کرد و آنها را در

صفحه 5 از 180