نام کتاب: موش ها و آدم ها
مشغول شد . سرسری پرسید .
«خوشگله ؟»
«آره . خوشگله ... اما...»
ژرژ با ورقها مشغول بود « اما چه ؟»
«خوب می شنگه .»
«آها دوهفته‌س شوور کرده و می شنگه؟ گاس واسه همین باشه که کک تو تنبون کورلی افتاده .»
« من دیدمش که واسه اسلیم می شنگید . اسلیم سرکارگر ماهریه . پسر خوبیم هس . اسلیم هیچ افاده نداره که تو دسته بوجارا چکمه پاشنه بلند پاکنه من اونو دیدم که واسه اسلیم میشنگید . کورلی خبر نداره . واسه کارلسونهم دیدم می شنگید .»
ژرژ به بی‌علاقگی تظاهر می کرد .
« مثل اینکه یواش یواش داره شیرین میشه .»
پیرمرد از روی جعبه اش برخاست .
« میدونی چی فکر می کنم ؟»
ژرژ جوابی نداد .
« خب . فکر می کنم کورلی یه... یه جنده گرفته .»
ژرژ گفت : « این اولی نیس . خیلیا این کار رو کردن.»

صفحه 46 از 180