نام کتاب: موش ها و آدم ها
کوچیک بدجنسو دوس ندارم .»
پیر مرد گفت «من خیال می کنم تازگیها بدتر شده ، ده پونزده روز پیش زن گرفت .زنش تو خونه اربابه. مثل اینه که کورلی از وقتی که زن گرفته شیطون تر شده .»
ژرژ زیر لبی گفت «گاس میخواد به زنش نشون بده .»
پیرمرد به صحبت کردن با او متمایل شده بود .
«اون دستکشو دس چپش دیدی ؟»
«آره ، دیدم .»
«خب ، اون دستکش پر وازلینه.»
«وازلین ؟ واسه چی میخواد ؟ »
« خب، بهت میگم واسه چی کورلی می‌گه میخواد اون دسش واسه زنش نرم بمونه .»
ژرژ عمیقا ورقها را مطالعه می کرد.
«کار کثیفیه که آدم اینو همه جا بگه .»
پیرمرد اطمینان یافته بود، از ژرژ خجالت کشیده بود. اکنون خود را در امان می‌دید . و با اطمینان بیشتری صحبت می کرد.
«اگه صبر کنی ، زنشو می بینی ،»
ژرژ از نو ورقها را بر زد و باوقار و آهسته با خود به بازی

صفحه 45 از 180