نام کتاب: موش ها و آدم ها
مرد کرد . « بگو ببینم ، این چی می خواس؟ لنی که بهش کاری نکرده .»
پیر مرد محتاطانه نگاهی به بیرون افکند تا یقین کند کسی گوش نمی دهد
«این پسر اربابه . کورلی پسر زرنگیه ، بکس هم سرش میشه ، سبک وزنه ، فرز هم هس.»
ژرژ گفت «بکس سرش بشه اما چرا سر به سر لنی بذاره؟ لنی کاری بهش نداشته. اون با لنی چیکار داره ؟ »
پیرمرد دقتی کرد «خوب ... بهت بگم. کورلی هم مثل خیلیای دیگه‌س . از آدمای گنده بدش میاد . همه‌ش تو فکر آزار آدمای گندهس . مثل اینه که حالا که خودش نیس از اونا بدش میاد. تو آدمای کوچیک اونو ندیدی همه شون جنگین »
ژرژ گفت ، «آره . من خیلی آدمای کوچیک بد جنس دیدهم . اما این کورلی بهتره که لنی رو عوضی نگیره. لنی فرز نیس، اما اگه این کورلی بخواد سر به سرلنی بذاره ، درد سر برای خودش درس کرده .»
پیر مرد باشک و تردید گفت، «خب، کورلی خیلی فرزه

صفحه 43 از 180