روی زمین می کشید. دستهای او هنگام حرکت تاب نمی خورد و بیحرکت آویخته بود .
مرد اولی ، در مدخل درختان اندکی ایستاد ، و مرد دومی تقریبا به روی او افتاد، اولی کلاه خود را برداشت و با انگشت سبابه عرق را از پیشانی پاک کرد و سپس با حرکت سریعی قطرات عرق را از انگشت خود به زمین ریخت. همراه درشت هیکل او مفرشی را که بر پشت داشت، بر زمین افکند، و خود نیز افتاد و از سطح آب سبز دریاچه بنوشیدن پرداخت ، مانند اسبی جرعه های بزرگی به دهان می کشید و در آب نفس میزد ، مرد کوچک ، پشت او ، با عصبیت قدم می زد.
مرد کوچک به تندی گفت : «لنی ، لنی ، ترا خدا این قدر آب نخور. »
لنی در آب نفس می زد. «لنی باز مثل دیشب ناخوش می شی ها »
لنی سرش را با کلاه و هر چیز دیگر به زیر آب فرو برد، و سپس در کنار استخر نشست ، و آب از کلاه او بر نیم تنه آبی او و پشتش سرازیر شد. گفت « خوب آبیه ژرژ، تو هم بخور ، یه آب حسابی بخور .» و به شادی خندید .
مرد اولی ، در مدخل درختان اندکی ایستاد ، و مرد دومی تقریبا به روی او افتاد، اولی کلاه خود را برداشت و با انگشت سبابه عرق را از پیشانی پاک کرد و سپس با حرکت سریعی قطرات عرق را از انگشت خود به زمین ریخت. همراه درشت هیکل او مفرشی را که بر پشت داشت، بر زمین افکند، و خود نیز افتاد و از سطح آب سبز دریاچه بنوشیدن پرداخت ، مانند اسبی جرعه های بزرگی به دهان می کشید و در آب نفس میزد ، مرد کوچک ، پشت او ، با عصبیت قدم می زد.
مرد کوچک به تندی گفت : «لنی ، لنی ، ترا خدا این قدر آب نخور. »
لنی در آب نفس می زد. «لنی باز مثل دیشب ناخوش می شی ها »
لنی سرش را با کلاه و هر چیز دیگر به زیر آب فرو برد، و سپس در کنار استخر نشست ، و آب از کلاه او بر نیم تنه آبی او و پشتش سرازیر شد. گفت « خوب آبیه ژرژ، تو هم بخور ، یه آب حسابی بخور .» و به شادی خندید .