نام کتاب: موش ها و آدم ها
سر به زیر افکند .
ناگهان ارباب گفت «گوش کن ، اسمال .»
لنی سر بلند کرد. «تو چکار می تونی بکنی ؟ »
لنی مشوشانه به ژرژ نگاه می کرد تا او را کمک کند . ژرژ گفت و هر کار بهش بگین می‌تونه بکنه ، پوس خوب می‌کنه. کیسه‌های گندم و جو رو می‌کشه ماشین خرمن کوبی رو خوب میدونه. همه کار میتونه بکنه. فقط یکدفعه امتحانش کنین .»
ارباب دو به ژرژ کرد. «پس چرا نمیذاری جواب بده؟ چه با مبولی می‌خوای بزنی ؟»
ژرژ ، بلند ، جواب داد ، آره «من نمی گم که باهوشه . با هوش نیس اما می گم که خوب کار می‌کنه . پنجاه من بار ور میداره .»
ارباب دفترش را باوقار در جیمی، نهاد . به شستهای خود نگاهی کرد و بعد یک چشمش را تقریبا بست . د بگو ببینم . «چه قالب میزنی ؟»
«چی ؟ »
«گفتم چه حقه ای به این سوار می کنی؟ پولشو می گیری؟»

صفحه 36 از 180