آدمای تازهن که حالا رسیدن.» و از کنار ارباب گذشت و سپس از در بیرون رفت.
ارباب با قدمهای کوتاه مردم فربه، به داخل اطاق آمد. «من به بنگاه مورای وروی نوشته بودم که امروز صبح دو نفر کارگر میخواهم . شما ورقه کارتون را دارین ؟» ژرژ در جیب خود تفحص کرد و ورقه ها را به او داد « تقصیر ، تقصیر مورای وروی نیست . اینجا نوشته که شما باید امروز صبح مشغول کار میشدین .»
ژرژ به پاهای خود می نگریست. « شوفر اتوبوس مارو سردر گم کرد. ما میباس ده میل پیاده بیایم. وقتی که معین بود ، اینجا نرسیدیم . صب هیچ چی نبود سوار شیم .
ارباب چشمانش را تنگ کرد ، « خوب ، من باید دو نفر آدم زرنگی به دسته بوجارها اضافه کنم. حالا تا بعد از ناهار فایده نداره ، برید.» دفترش را از جیبش بیرون آورد و آنجا را که مدادی نصب شده بود باز کرد. ژرژ تعمد نگاه تندی به لنی کرد و او برای نشان دادن فهم خود سری جنباند. ارباب مدادش را به دهان زد. « اسم تو
ارباب با قدمهای کوتاه مردم فربه، به داخل اطاق آمد. «من به بنگاه مورای وروی نوشته بودم که امروز صبح دو نفر کارگر میخواهم . شما ورقه کارتون را دارین ؟» ژرژ در جیب خود تفحص کرد و ورقه ها را به او داد « تقصیر ، تقصیر مورای وروی نیست . اینجا نوشته که شما باید امروز صبح مشغول کار میشدین .»
ژرژ به پاهای خود می نگریست. « شوفر اتوبوس مارو سردر گم کرد. ما میباس ده میل پیاده بیایم. وقتی که معین بود ، اینجا نرسیدیم . صب هیچ چی نبود سوار شیم .
ارباب چشمانش را تنگ کرد ، « خوب ، من باید دو نفر آدم زرنگی به دسته بوجارها اضافه کنم. حالا تا بعد از ناهار فایده نداره ، برید.» دفترش را از جیبش بیرون آورد و آنجا را که مدادی نصب شده بود باز کرد. ژرژ تعمد نگاه تندی به لنی کرد و او برای نشان دادن فهم خود سری جنباند. ارباب مدادش را به دهان زد. « اسم تو