نام کتاب: موش ها و آدم ها
«نوشته، ساس، شپش و جونورای دیگرو می‌کشه، این چه جور رختخوابیه به ما میدین . ما لونه خرگوش نمی خوایم .»
پیر مرد پارویش را بلند کرد و در ضمن که دستش را برای گرفتن قوطی دراز کرده بود ، آن را میان آرنج و پهلوی خود گرفت. سر چسب قوطی را به دقت مطالعه کرد و بالاخره گفت و بهت بگم آدمی که پیش از تو تواین رختخواب می خوابید ، یه آهنگر بود - خیلی پسر خوبی بود وهر چی دلت بخواد تمیز بود. دستاشو حتی بعد از غذا می‌شست .»
ژرژ اندک اندک عصبانی میشد . پس این چیزارو واسه چی می‌خواسه ؟ لنی بسته‌اش را روی تخت دیگر افکند و خود نشست و با دهان باز به تماشای ژرژ مشغول شد.
پیرمرد گفتم بهت بگم، این آهنگره - که اسمش وایتی بود - یه آدمی بود که اگه هیچ چی هم نبود، این قوطیشو به کار می زد، واسه که مطمئن باشه ، میفهمی ؟ بهت بگم چه کارها می کرد . وقت غذا ، سیب زمیناشو نیگا می کرد هر چی لک داشت می گرفت ، تا بعد بخوره. اونوقت اگه

صفحه 30 از 180