رسید، خرگوشها، بیصدا، به پناهگاهها شتافتند. یک هوبره جسیم، به زحمت در هوا برخاست و به رودخانه فرود آمد. یک لحظه این محوطه را سکوت فراگرفت و سپس در ابتدای کوره راهی که به کنار استخر میرفت، دو مرد پدیدار شدند.
این دو نفر، در کوره راه پشت یکدیگر حرکت می کردند، و حتی آن دم نیز که در راه پهن قدم می گذاشتند، یکی پشت دیگری راه می رفت . هر دویشان شلوارهای کار و نیم تنه های آبی رنگ با تکمه های برنجی در برداشتند. هر دو کلاه های بیشکل و سیاه به سر داشتند، و بستهای به پشت گرفته بودند. مردی که پیشاپیش می رفت کوچک و چابک، و سیه چرده و تیز چشم و قوی صورت بود، همه اعضای او شایان تعریف بود. دستهای قوی و کوچک، بازوانی کشیده و نرم، و بینی استخوانی و لاغر داشت. و به دنبال او ، بر خلاف او، مردی عظیم ، با صورتی بیشکل، با چشمانی درشت و بی رنگ، و شانه های عریض و گشوده ، راه می آمد ؛ همچنان که یک خرس به هنگام حرکت، پنجه های خود را روی زمین می کشد، پای خود را اندکی
این دو نفر، در کوره راه پشت یکدیگر حرکت می کردند، و حتی آن دم نیز که در راه پهن قدم می گذاشتند، یکی پشت دیگری راه می رفت . هر دویشان شلوارهای کار و نیم تنه های آبی رنگ با تکمه های برنجی در برداشتند. هر دو کلاه های بیشکل و سیاه به سر داشتند، و بستهای به پشت گرفته بودند. مردی که پیشاپیش می رفت کوچک و چابک، و سیه چرده و تیز چشم و قوی صورت بود، همه اعضای او شایان تعریف بود. دستهای قوی و کوچک، بازوانی کشیده و نرم، و بینی استخوانی و لاغر داشت. و به دنبال او ، بر خلاف او، مردی عظیم ، با صورتی بیشکل، با چشمانی درشت و بی رنگ، و شانه های عریض و گشوده ، راه می آمد ؛ همچنان که یک خرس به هنگام حرکت، پنجه های خود را روی زمین می کشد، پای خود را اندکی