نام کتاب: مسخ
عوض آرواره های بسیار قوی داشت و بالاخره با تحمل دردی که در اثر این کار تولید می شد، موفق شد که کلید را تکان بدهد. از لب هایش مایع قهوه ای رنگی روان بود که روی قفل می ریخت و بعد روی قالیچه می چکید. معاون در اتاق مجاور گفت: «گوش کنید دارد کلید را می چرخاند.» این تشویق گران بهایی برای گره گوار بود و دلش می خواست که پدر و مادرش و همه با هم دم می گرفتند: «بارک الله گره گوار! ماشاالله زور بده!» و به فکر این که همه با دقت بر شوق و علاقه ای به کوشش او متوجه بودند، به طوری با تمام قوه آرواره و با تمام قوایش سخت به در آویخته بود که بیم می رفت بی حس و حرکت بیفتد. مطابق جهت کلید دور قفل می رقصید. گاهی فقط با دهن خودش را نگه داشته بود و گاه به حلقه بالای کلید آویزان می شد و با تمام وزن بدنش آن را پایین می کشید. صدای خشک گردش زبانه کلید، گره‌گوار را به خود آورد و با آه فرح بخشی به خود گفت: «دیگر به چلینگر احتیاجی نیست!» و سرش را روی دستک در گذاشت تا در را باز کند.
این طریقه که یگانه وسیله ممکن بود، مانع شد که حتی پس از باز شدن در پدر و مادرش تا چند لحظه او را ببینند. لازم بود یکی از لت های در را بگرداند، آن هم با مراعات احتیاط کامل تا ورود آن ها باعث نشود که به پشت بیفتد. هنوز در گیر و دار بود و تمام توجهش را به این کار مصروف داشت، ناگهان صدای مافوقش را شنید که «اوه!» بلندی گفت مثل صدایی که وزش شدید باد تولید بکند و او را که از همه به در نزدیک تر بود دید که دستش را روی دهان بازش فشار می داد و به آرامی عقب می‌رفت، مثل اینکه نیرویی نامرئی با قوتی ثابت او را از جای خود عقب می راند. مادر که با وجود حضور معاون با موهای ژولیده، ایستاده بود، دستها را به هم متصل کرده به پدر نگاه کرد؛ بعد دو قدم به سوی گره‌گوار رفت و در میان حلقه خانواده زمین خورد، دامن لباس دورش پهن شد، در حالی که صورتش بین پستانهایش فرو رفت و کاملا مخفی گردید. پدر با حرکت شریرانه، مشت های خود را گره کرد؛ مثل اینکه می‌خواست گره‌گوار را به اتاق عقب براند. با حالت بهت به اتاق ناهار خوری نگاه کرد و با دست چشمش را گرفت و با هق وهق بلندی چنان به گریه افتاد که سینه پهنش تکان خورد.
گره‌گوار از دخول به اتاق خودداری کرد و فقط به در بسته یله داد و از آن جا نیمی از بدنش پیدا بود و از بالا سرش را به پهلو خم کرده بود تا مترصد پیشامدهای بعد باشد. مع هذا هوا خیلی روشن تر شده بود؛ به طور واضح آن طرف کوچه، یک تکه از عمارت روبرو

صفحه 9 از 39