کند که چرا با ترن اول حرکت نکردی. نمی دانیم چه جوابش بدهیم. به علاوه، می خواهند با خودت حرف بزنند. زود باش برای خاطر ما هم که شده در را باز کن! بدیهی است که ایشان شلوغی اتاقت را با نظر اغماض تلقی خواهند کرد.» صدای معاون بلند شد که حرف او را برید و بلند بلند گفت: «سلام علیکم آقای سامسا!» مادرش گفت: «ناخوش است.» و پدر به نطق خود ادامه داد: «حضرت آقای معاون، به شما قول میدهم که ناخوش است وگرنه چطور ممکن بود که ترن خود را از دست بدهد؟ این طفلک همه هوش و حواسش توی تجارت است. حتی من دلگیرم که چرا بعد از شام هرگز از خانه خارج نمی شود. باور می کنید که هشت روز است برگشته و همه شب ها را در خانه می گذرانیده. جلو میز می نشیند و همان جا می ماند، بی آنکه چیزی بگوید، روزنامه می خواند و با دفتر راهنما را مطالعه می کند. بزرگ ترین سرگرمی او ساختن مزخرفاتی است که با اره برش خود درست می کند. اخیر، در یکی دو جلسه، یک قاب عکس خیلی ملوس درست کرده، آن قدر قشنگ است! این قاب را که در اتاقش ببینید تعجب خواهید کرد. به محض اینکه گره گوار در را باز کرد شما می توانید آن را ببینید. به علاوه من خیلی خوش وقتم که فکر آمدن اینجا به سر شما افتاد این جوان به قدری خودسر است که بدون وجود شما هرگز نمی توانستیم او را وادار کنیم که در اتاقش را باز بکند. گرچه امروز صبح نمی خواست اقرار بکند ولی حتما ناخوش است!» گره گوار با درنگ احتیاط آمیزی این جمله را هجی کرد: «الان میآیم!» ولی جنبشی نکرد، از ترس اینکه مبادا یک کلمه از گفت و گوهایی را که میشد از نظر بیندازد. معاون اظهار کرد: «خانم در حقیقت من نمی توانم این موضوع را طور دیگری تعبیر بکنم، امید است که پیشامد وخیمی رخ نداده باشد، مع هذا باید اقرار کنم که ما تجار، خوشبختانه یا بدبختانه، هر طوری که می خواهیم تصور بفرمایید اغلب، قبل از نقاهت های جزئی خودمان باید کار را از پیش ببریم.»
پدر از روی بی تابی در زد و پرسید: «خوب! حالا آقای معاون می توانند وارد بشوند؟» گره گوار گفت: «نه!» طرف چپ را سکوت سختی فرا گرفت و سمت راست خواهر شروع به گریه کرد.
چرا خواهرش نمی رفت جزو جرگه آنهای دیگر بشود؟ بی شک تازه بلند شده و لباس نپوشیده بود. اما چرا گریه می کرد؟ آیا علت گریه اش این بود که گره گوار بلند نمیشد تا معاون را داخل اتاقش بکند و بیم آن بود که از کارش معزول شود و رئیس، مثل سابق که تقاضاهایی می کرد، دوباره اسباب زحمت پدر و مادرش را فراهم بیاورد؟ نگرانی بی جایی بود! گره گوار حتی حاضر بود و هیچ خیال نداشت که خانواده خود را ترک کند. در این لحظه البته او روی قالیچه خوابیده بود و هر کس او را در این حال می دید، نمی توانست جدا از او توقع داشته باشد که معاون را داخل اتاقش بکند. ولی به هر حال، به علت این بی ادبی کوچک که بعد به خوبی از عهده جبرانش بر می آمد او را فورا بیرون نمی کردند و گره گوار عقیده داشت که در این لحظه اگر او را به هر حال خود می گذاشتند، بهتر از آن بود که بوسیله نطق ها و گریه و زاری اذیتش کنند. اما بطور قطع، دو دلی باعث نگرانی آنها شده و همین نکته اقدامات آنها را تبرئه می کرد.
پدر از روی بی تابی در زد و پرسید: «خوب! حالا آقای معاون می توانند وارد بشوند؟» گره گوار گفت: «نه!» طرف چپ را سکوت سختی فرا گرفت و سمت راست خواهر شروع به گریه کرد.
چرا خواهرش نمی رفت جزو جرگه آنهای دیگر بشود؟ بی شک تازه بلند شده و لباس نپوشیده بود. اما چرا گریه می کرد؟ آیا علت گریه اش این بود که گره گوار بلند نمیشد تا معاون را داخل اتاقش بکند و بیم آن بود که از کارش معزول شود و رئیس، مثل سابق که تقاضاهایی می کرد، دوباره اسباب زحمت پدر و مادرش را فراهم بیاورد؟ نگرانی بی جایی بود! گره گوار حتی حاضر بود و هیچ خیال نداشت که خانواده خود را ترک کند. در این لحظه البته او روی قالیچه خوابیده بود و هر کس او را در این حال می دید، نمی توانست جدا از او توقع داشته باشد که معاون را داخل اتاقش بکند. ولی به هر حال، به علت این بی ادبی کوچک که بعد به خوبی از عهده جبرانش بر می آمد او را فورا بیرون نمی کردند و گره گوار عقیده داشت که در این لحظه اگر او را به هر حال خود می گذاشتند، بهتر از آن بود که بوسیله نطق ها و گریه و زاری اذیتش کنند. اما بطور قطع، دو دلی باعث نگرانی آنها شده و همین نکته اقدامات آنها را تبرئه می کرد.