زندانی گناهکار
پادشاهی خردمند برای بازدید به زندان قصر رفت و در حین بازدید به شکایت زندانیان هم توجه می کرد.
محکوم اول که به قتل متهم بود گفت:
اعلیحضرت من بی گناهم، من فقط قصد داشتم همسرم را بترسانم ولی او به طور تصادفی کشته شد.
محکوم دیگر که به رشوه گرفتن متهم بود گفت:
قربان من فقط هدیه ای را پذیرفتم.
به همین ترتیب همه زندانیان خود را بی گناه معرفی می کردند تا این که پادشاه به جوانی رسید که بیست ساله به نظر می رسید.
جوان گفت:
اعلیحضرت من گناهکارم، من با برادرم درگیر شدم و او را زخمی کردم. در مدتی که در زندان محبوس بودم به گناهی که مرتکب شده ام بسیار فکر کردم.
پادشاه دستور داد:
فورا این گناهکار را از زندان بیرون کنید مبادا که شرارت او این افراد بی گناه را فاسد کند.
پادشاهی خردمند برای بازدید به زندان قصر رفت و در حین بازدید به شکایت زندانیان هم توجه می کرد.
محکوم اول که به قتل متهم بود گفت:
اعلیحضرت من بی گناهم، من فقط قصد داشتم همسرم را بترسانم ولی او به طور تصادفی کشته شد.
محکوم دیگر که به رشوه گرفتن متهم بود گفت:
قربان من فقط هدیه ای را پذیرفتم.
به همین ترتیب همه زندانیان خود را بی گناه معرفی می کردند تا این که پادشاه به جوانی رسید که بیست ساله به نظر می رسید.
جوان گفت:
اعلیحضرت من گناهکارم، من با برادرم درگیر شدم و او را زخمی کردم. در مدتی که در زندان محبوس بودم به گناهی که مرتکب شده ام بسیار فکر کردم.
پادشاه دستور داد:
فورا این گناهکار را از زندان بیرون کنید مبادا که شرارت او این افراد بی گناه را فاسد کند.