بیایید دنیا را بسازیم
پدر مشغول مطالعه روزنامه بود و پسر کوچکش دائم مزاحم مطالعه او می شد. پدر برای این که او را سرگرم کند صفحه ای از روزنامه را که روی آن نقشه جهان چاپ شده بود جدا کرد. آن را چند تکه کرد و تکه ها را به پسرش داد.
"حالا تو هم می توانی خودت را سرگرم کنی. اگر این تکه ها را درست کنار هم بگذاری می تونی نقشه جهان را درست کنی. ببینم میتونی این کار رو درست انجام بدی؟"
پدر دوباره مشغول مطالعه روزنامه شد و مطمئن بود درست کردن نقشه، ساعتی پسرش را مشغول نگه خواهد داشت ولی با کمال تعجب دید که پس از چند دقیقه پسرش نقشه را کامل کرده است.
پدر پرسید: مادرت کمک کرده تا نقشه را درست کنی؟
پسر گفت:
"من که از اون نقشه سر در نیاوردم ولی پشت صفحه عکس یک آدم بود. من آدم رو درست کردم و دنیا هم خودش درست شد."
پدر مشغول مطالعه روزنامه بود و پسر کوچکش دائم مزاحم مطالعه او می شد. پدر برای این که او را سرگرم کند صفحه ای از روزنامه را که روی آن نقشه جهان چاپ شده بود جدا کرد. آن را چند تکه کرد و تکه ها را به پسرش داد.
"حالا تو هم می توانی خودت را سرگرم کنی. اگر این تکه ها را درست کنار هم بگذاری می تونی نقشه جهان را درست کنی. ببینم میتونی این کار رو درست انجام بدی؟"
پدر دوباره مشغول مطالعه روزنامه شد و مطمئن بود درست کردن نقشه، ساعتی پسرش را مشغول نگه خواهد داشت ولی با کمال تعجب دید که پس از چند دقیقه پسرش نقشه را کامل کرده است.
پدر پرسید: مادرت کمک کرده تا نقشه را درست کنی؟
پسر گفت:
"من که از اون نقشه سر در نیاوردم ولی پشت صفحه عکس یک آدم بود. من آدم رو درست کردم و دنیا هم خودش درست شد."