نام کتاب: ماه عسل آفتابی
خواب خویش را تعبیر شده انگاشت. و چون هنگام زایمان نزدیک گشت به سوی خانه پدری عزیمت کرد. در راه، زیر درخت پرگلی، بودا تولد یافت. طبل ها ورود نوزاد را به جهان ما خوش آمد گفتند. کودک را گوتاما، نام نهادند. و برهمنان طالع او را چنین پیشگویی کردند.
«تمام آثار بزرگی در این پسر هویداست. و به هر کاری دست بزند موفق خواهد گردید. اگر به امور دنیوی بپردازند تاج شاه شاهان بر سر خواهد نهاد و اگر به امور معنوی میل کند معلمی بزرگ خواهد شد و به معرفت دست خواهد یافت.
اما بر همنی جوان انگشت خود را آرام بلند کرد و گفت: اگر و مگر در کار نیست. این کودک از رنج دردمندان، خون خواهد گریست و در راه «ترک» و «فقر» گام خواهد نهاد. و گوتاما پسری شد با استعدادی حیرت آور. هر روز با گردونه ای به مدرسه می رفت و معلمان را از هوش سرشار خویش به شگفت می آورد.
پسران دیگر، خودستا بودند و به شکار و ورزش مشغول. و گوتاما کنار بوته گل، تنها می ایستاد و چشم به آسمان می دوخت و گل ها به پایش می ریختند. روزی در باغ پدرش ایستاده بود که قوی زیبایی خود را به پایش افکند. قوی زیبا را پسرعموی گوتاما با تیری از پای انداخته بود. گوتاما آرام تیر را از بدن قو در آورد و مرغ را بر سینه خویش فشرد.
پسرعمو فریاد زنان به کنار گوتاما آمد و گفت: «این مرغ از آن من است. چون من بودم که از پا در آوردمش» گوتاما آرام گفت: «مرغ از آن من است که عمر دوباره دادمش»
کار به دعوا کشید. پسر عموی گوتاما «دودوت» از قانون سلحشوران

صفحه 4 از 159