و دانشمندانی بودند که در تاریکی گام میزدند و در جستجوی روشنایی بودند و می سرودند:
«و مرا از غیر حقیقی به حقیقت راه بنما و از تاریکی به روشنایی برسان.»
آنها که چنین می سرودند، از متاع دنیوی چشم پوشیدند و از خانه و زندگی دل برکندند و سر به جنگل گذاشتند و کسانی که تن به ریاضت های سخت سپردند و کسانی که به بحث و جدل درباره حقیقت پرداختند و کسانی که مخالف برهمنان بودند و کسانی که به قربانی کردن در راه خدایان، به امر برهمنان امیدوار بودند تا لطف خدایان را متوجه حال خویش سازند و سایه هرج و مرج و گمراهی بر سرزمین هند گسترده بود و آنگاه بود که بودا برخاست. و این فیلم «نامه» داستان زندگی اوست از زبان کسانی که به او نزدیک بودند و این داستان به مدد نقوشی بر سنگ نشان داده می شود که در سرتاسر هند پراکنده است.
میلاد بودا از زبان «پاراجا پاتی» دایه و نامادریش چنین است:
من از بودا پرستاری کرده ام و شاهد ایام کودکی او بوده ام تا جوانی برومند گشته. اولین بار خواهرم «مایا» تولد بودا را پیشگویی کرد. آن روزها تابستان بود و جشنی در پایتخت، مردم دامنه هیمالیا را به شادی می خواند. رقاصان می زدند و می خواندند. مایا خیرات می کرد و به موعظه های برهمنان گوش می داد. خواهرم ملکه بود... در شبی مقدس در خواب دیده بود که در کوهساری آرمیده است و فیلی سفید که گل نیلوفری را با خرطوم خویش گرفته است، بر شکم او می نوازد. مایا خواب خود را برای پادشاه که همسرش بود تعریف کرد و چون آبستن گردید،
«و مرا از غیر حقیقی به حقیقت راه بنما و از تاریکی به روشنایی برسان.»
آنها که چنین می سرودند، از متاع دنیوی چشم پوشیدند و از خانه و زندگی دل برکندند و سر به جنگل گذاشتند و کسانی که تن به ریاضت های سخت سپردند و کسانی که به بحث و جدل درباره حقیقت پرداختند و کسانی که مخالف برهمنان بودند و کسانی که به قربانی کردن در راه خدایان، به امر برهمنان امیدوار بودند تا لطف خدایان را متوجه حال خویش سازند و سایه هرج و مرج و گمراهی بر سرزمین هند گسترده بود و آنگاه بود که بودا برخاست. و این فیلم «نامه» داستان زندگی اوست از زبان کسانی که به او نزدیک بودند و این داستان به مدد نقوشی بر سنگ نشان داده می شود که در سرتاسر هند پراکنده است.
میلاد بودا از زبان «پاراجا پاتی» دایه و نامادریش چنین است:
من از بودا پرستاری کرده ام و شاهد ایام کودکی او بوده ام تا جوانی برومند گشته. اولین بار خواهرم «مایا» تولد بودا را پیشگویی کرد. آن روزها تابستان بود و جشنی در پایتخت، مردم دامنه هیمالیا را به شادی می خواند. رقاصان می زدند و می خواندند. مایا خیرات می کرد و به موعظه های برهمنان گوش می داد. خواهرم ملکه بود... در شبی مقدس در خواب دیده بود که در کوهساری آرمیده است و فیلی سفید که گل نیلوفری را با خرطوم خویش گرفته است، بر شکم او می نوازد. مایا خواب خود را برای پادشاه که همسرش بود تعریف کرد و چون آبستن گردید،