خوش بودند. گاودار هندی میگفت شیر گاوم را دوشیده ام و در کنار خانواده ام زیر سقفی مطمئن و کنار اجاقی گرم آسوده ام. و چه سعادتی است که مردم کشوری در آسایش باشند. دهقانان به کار خود بپردازند. بازاریان سرگرم کسب باشند و زندگی در کوی و برزن بدرخشد. در هند، در قرن ششم قبل از میلاد، زندگی این چنین میگذشت.
فیلسوفان و پزشکان و جراحان و ریاضی دانان و منجمان و جواهرسازان و بافندگان، هرکدام به کار خود مشغول بودند و مطربان و رقاصان و بندبازان نیز مردم را سرگرم می کردند. اما زندگی در خانه اغنیا بود که همچون آبی روان می گذشت و فاصله میان فقیر و غنی روز به روز بیشتر می گردید. زنان سیاه چهره حرمسرای مالداران، بدن خود را با روغن های معطر چرب می کردند و موهای خود را با گل ها می آراستند و بر پاهای خود خلخال های زرین می آویختند. اما روغنی در چراغ فقیران نمانده بود.
زندگی زنان و مردان ثروتمند، در رفاه و تماشا و جشن و سرور میگذشت. پادشاه ها، رعایای خود را به جنگ میخواندند تا بر جاه و جلال خویش بیفزایند. مردم بر رفتگان خود میگریستند و گلها در مزارع می پژمردند.
«تا کی باید گریست و تو صدای گریه را نشنوی؟ آیا راهی برای پایان دادن به این درد و رنج نیست؟»
فیلسوفان و پزشکان و جراحان و ریاضی دانان و منجمان و جواهرسازان و بافندگان، هرکدام به کار خود مشغول بودند و مطربان و رقاصان و بندبازان نیز مردم را سرگرم می کردند. اما زندگی در خانه اغنیا بود که همچون آبی روان می گذشت و فاصله میان فقیر و غنی روز به روز بیشتر می گردید. زنان سیاه چهره حرمسرای مالداران، بدن خود را با روغن های معطر چرب می کردند و موهای خود را با گل ها می آراستند و بر پاهای خود خلخال های زرین می آویختند. اما روغنی در چراغ فقیران نمانده بود.
زندگی زنان و مردان ثروتمند، در رفاه و تماشا و جشن و سرور میگذشت. پادشاه ها، رعایای خود را به جنگ میخواندند تا بر جاه و جلال خویش بیفزایند. مردم بر رفتگان خود میگریستند و گلها در مزارع می پژمردند.
«تا کی باید گریست و تو صدای گریه را نشنوی؟ آیا راهی برای پایان دادن به این درد و رنج نیست؟»