آمدن چهارمین کره اش هرگز ترکیب و اندام اولیه اش را باز نیافته بود. باکسر حیوان بسیار درشتی بود، بلندیش هیجده دست بود و قدرتش معادل قوه دو اسب معمولی. خط سفید رنگ پایین پوزه اش به او ظاهر احمقانه ای داده بود و حقیقت مطلب اینکه در زمره زیرکهای درجه یک نبود، ولی به دلیل ثبات و نیروی فوق العاده اش در کار مورد احترام همه بود.
پس از اسبها موریل بز سفید، و بنجامین الاغ وارد شدند. بنجامین سالخورده ترین و بدخلقترین حیوان مزرعه بود. کم حرف میزد و اگر سخنی می گفت تلخ و پرکنایه بود. مثلا می گفت : خدا به من دم عطا کرده که مگسها را برانم ولی کاش نه دمی میداشتم و نه مگسی آفریده شده بود. بین همه حیوانات مزرعه او تنها حیوانی بود که هیچوقت نمیخندید و اگر علت را می پرسیدند می گفت: چیز خنده داری نمیبینم. در عین حال بی آنکه نشان دهد به باکسر ارادتی داشت. این دو یکشنبه ها را بی آنکه حرفی بزنند در کنار هم در چمنزار پشت باغ میوه به چرا می گذراندند. دو اسب تازه جابجا شده بودند که یکدسته جوجه مرغابی، که مادرشان را از دست داده بودند، جیرجیر کنان دنبال هم وارد شدند، و از این سو به آن سو پی جایی گشتند که زیر پا لگدمال نشوند. کلوور با دو پای جلوی بزرگ خود برای آنان حصار مانندی ساخت و آنها میان آن آشیانه گرفتند و فورا به خواب رفتند.
در آخرین لحظه مالی مادیان خل سفید قشنگ که درشکه تک اسبه آقای جونز را می کشید در حالیکه حبه قندی می جوید با ناز و ادا وارد شد، در محلی نسبتا جلو نشست و مشغول ور رفتن با یال سفیدش شد، به این امید که به روبان قرمزی که به آن بافته شده بود توجه شود. بعد از همه گربه آمد که طبق معمول برای پیدا کردن گرمترین جا به اطراف نظری انداخت و بالاخره خود را با فشار میان باکسر و کلوور جا کرد و در آنجا با خاطری آسوده به خرخر پرداخت و یک کلمه هم از سخنرانی میجر را نشنید.
جز موزز زاغ اهلی که بر شاخه درختی پشت در خوابیده بود همه حیوانات حاضر بودند. وقتی میجر متوجه شد که همه مستقر شده اند و منتظرند، سینه را صاف کرد و
پس از اسبها موریل بز سفید، و بنجامین الاغ وارد شدند. بنجامین سالخورده ترین و بدخلقترین حیوان مزرعه بود. کم حرف میزد و اگر سخنی می گفت تلخ و پرکنایه بود. مثلا می گفت : خدا به من دم عطا کرده که مگسها را برانم ولی کاش نه دمی میداشتم و نه مگسی آفریده شده بود. بین همه حیوانات مزرعه او تنها حیوانی بود که هیچوقت نمیخندید و اگر علت را می پرسیدند می گفت: چیز خنده داری نمیبینم. در عین حال بی آنکه نشان دهد به باکسر ارادتی داشت. این دو یکشنبه ها را بی آنکه حرفی بزنند در کنار هم در چمنزار پشت باغ میوه به چرا می گذراندند. دو اسب تازه جابجا شده بودند که یکدسته جوجه مرغابی، که مادرشان را از دست داده بودند، جیرجیر کنان دنبال هم وارد شدند، و از این سو به آن سو پی جایی گشتند که زیر پا لگدمال نشوند. کلوور با دو پای جلوی بزرگ خود برای آنان حصار مانندی ساخت و آنها میان آن آشیانه گرفتند و فورا به خواب رفتند.
در آخرین لحظه مالی مادیان خل سفید قشنگ که درشکه تک اسبه آقای جونز را می کشید در حالیکه حبه قندی می جوید با ناز و ادا وارد شد، در محلی نسبتا جلو نشست و مشغول ور رفتن با یال سفیدش شد، به این امید که به روبان قرمزی که به آن بافته شده بود توجه شود. بعد از همه گربه آمد که طبق معمول برای پیدا کردن گرمترین جا به اطراف نظری انداخت و بالاخره خود را با فشار میان باکسر و کلوور جا کرد و در آنجا با خاطری آسوده به خرخر پرداخت و یک کلمه هم از سخنرانی میجر را نشنید.
جز موزز زاغ اهلی که بر شاخه درختی پشت در خوابیده بود همه حیوانات حاضر بودند. وقتی میجر متوجه شد که همه مستقر شده اند و منتظرند، سینه را صاف کرد و