نام کتاب: غرور و تعصب
دارد شروع کرد به اخم و تخم کردن با یکی از دخترها.
«ترا بخدا این قدر سرفه نکن، کیتی! کمی هم فکر اعصاب من باش. اعصابم را خرد کردی.»
پدرش گفت: «کیتی اصلا هوای سرفه هایش را ندارد. وقت مناسبی برای سرفه کردن پیدا نمی کند.»
کیتی نق نق کنان گفت: «برای تفریح که سرفه نمی کنم.»
«مهمانی رقص بعدی ات چه وقت است، لیزی؟»
«از فردا دو هفته.»
مادرش بلند گفت: «بله، پس این طور. خانم لانگ تا روز قبلش برنمی گردد. پس چه طور می خواهد او را به ما معرفی کند؟ خودش هم آن موقع هنوز با او آشنا نشده.»
«پس عزیزم، تو وضعت از دوستت بهتر است. می توانی خودت آقای بینگلی را به او معرفی کنی.»
«غیر ممکن است آقای بنت، غیرممکن است. وقتی خود من با آقای بینگلی آشنا نشده باشم، چه طور می توانم؟ تو چرا این قدر سر به سرم می گذاری؟»
«از دوراندیشی ات خوشم آمد. واقعا هم دو هفته آشنایی خیلی کم است. ظرف دو هفته که نمی شود فهمید یک نفر آدم چند مرده حلاج است. ولی اگر ما قدم پیش نگذاریم یک نفر دیگر می گذارد. تازه، به خانم لانگ و خواهر زاده هایش باید فرصت داد. به خاطر همین، چون انتظار لطف و محبت دارد، اگر تو کاری نکنی من خودم این وظیفه را به عهده می گیرم.»
دخترها به پدرشان زل زدند. خانم بنت فقط گفت «حرف مفت، مزخرف!»
آقای بنت بلند گفت: «معنی این قیل و قال چیست؟ تو آداب معارفه و اهمیت آن را حرفت مفت میدانی؟ من در این مورد با تو موافق نیستم. مری، تو چه می گویی؟ تو که خانم جوان خوش فکری هستی، کتاب های

صفحه 6 از 431