نام کتاب: غرور و تعصب
دیگران را دست کم بگیرند. از یک خانواده آبرومند شمال انگلستان بودند، و به همین اصل و نسب خانوادگی می بالیدند و بیشتر وقت ها یادشان می رفت که ثروت برادر و پول وپله خودشان همه از راه تجارت به دست آمده است.
آقای بینگلی حدود صدهزار پوند از پدر خود به ارث برده بود. پدرش می خواست ملکی بخرد که عمرش وفا نکرد. آقای بینگلی هم چنین قصدی داشت و گاهی هم جاهایی را در ناحیه خودش انتخاب می کرد. اما حالا که خانه خوبی گیر آورده بود و مثل ارباب ها حق شکار هم داشت، از نظر خیلی ها که می دانستند آدم راحت طلبی است بعید بود که بقیه عمرش را در اندرفیلد سپری نکند و کار خرید ملک را به عهده نسل بعد نگذارد.
خواهرهایش خیلی دوست داشتند او برای خودش صاحب ملک و املاکی باشد. ولی حالا با این که فقط مستأجر بود، دوشیزه بینگلی هیچ بدش نمی آمد ریاست کند و خانم هرست هم، که شوهرش بیشتر خوش سر و وضع بود تا ثروتمند، هر جا که به نفعش بود دوست داشت خانه آقای بینگلی را خانه خودش بداند. دو سال بیشتر از به عرصه رسیدن آقای بینگلی نگذشته بود که تصادف کسی به او توصیه کرده بود نگاهی به خانه ندرفیلد بیندازد، و آقای بینگلی هم وسوسه شده بود. نیم ساعتی به داخل و خارج خانه نگاه کرد، از موقعیت و اتاق ها خوشش آمد، از تعریف و تمجیدهای صاحب آن خانه هم ذوق کرد، و درجا اجاره اش کرد.
بین او و آقای دارسی دوستی صمیمانه ای برقرار بود، هرچند که شخصیت شان خیلی با هم فرق داشت. بینگلی به خاطر صداقت، بی تکلفی، گشاده رویی و خلق و خوی ملایمش برای دارسی عزیز بود. البته همه این ها نقطه مقابل خصوصیات دار سی بود اما دارسی هم از خصوصیات خودش اصلا بدش نمی آمد. بینگلی به نظریات صائب دارسی خیلی اعتقاد داشت و برای دوستی اش ارزش بسیار زیادی قائل بود. از لحاظ درک و فهم، دارسی برتر از بینگلی بود. البته بینگلی به هیچ وجه نقصی نداشت اما به هرحال دارسی باهوش تر بود. اما دارسی متکبر، نجوش، سخت گیر و مشکل پسند

صفحه 17 از 431