نام کتاب: غرور و تعصب
الیزابت خوشحالی جین را درک می کرد. مری شنیده بود که به دوشیزه بینگلی گفته شده مری فاضل ترین دختر در آن حوالی است. کاترین و لیدیا هم وضع بدی نداشتند و هیچ موقع بدون هم رقص نمانده بودند، و این کل چیزی بود که به نظرشان در مهمانی رقص اهمیت داشت. به خاطر همین، خوش و سرحال به لانگبورن، دهکده ای که در آن زندگی می کردند و خودشان ساکنان اصلی اش بودند، برگشتند. دیدند آقای بنت هنوز بیدار است. کتاب دستش بود و به گذشت زمان توجه نداشت. این بار خیلی کنجکاو بود و می خواست بداند شبی که آن همه انتظارات عالی از آن می رفت چگونه سپری شده است. آقای بنت بدش نمی آمد که تصورات همسرش درباره آن غریبه نقش بر آب شده باشد، اما کمی که گذشت فهمید که می خواهند داستان دیگری برایش تعریف کنند.
خانم بنت به محض این که وارد اتاق شد گفت: «اوه! آقای بنت عزیز، نمی دانی چه شب خوبی بود، چه مجلس رقصی، عالی! کاش بودی. خیلی از جین تعریف و تمجید کردند. از این بهتر نمی شد. همه می گفتند او چه قدر خوب است. آقای بینگلی جین را خیلی قشنگ می دانست و دوبار هم با او رقصید. عزیزم، فکرش را بکن، دو بار با او رقصید. جین تنها کسی بود در آن سالن که آقای بینگلی دو بار از او دعوت به رقص کرد. اول از همه، از دو شیزه لوکاس تقاضا کرد. دلخور شدم که با او رقصید. اما اصلا از او تعریف و تمجید نکرد. خودت که می دانی، تعریف و تمجید هم ندارد. اما وقتی جین داشت می رقصید معلوم بود که چشمش را گرفته. پرسید این دختر کیست. بعد با او آشنا شد و در دور بعدی از جین برای رقص دعوت کرد. بعد هم در دور سوم را با دو شیزه کینگ رقصید، دو دور چهارم را با ماریا لوکاس، در دور پنجم را باز با جین، دو دور ششم را با لیزی، و همین طور رقص *بولانژه* .»
*رقص دسته جمعی به شکل دایره. - م .

صفحه 13 از 431