نام کتاب: عشق در زمان وبا
یادداشت کوتاه به یک لغت نامه قطور تبدیل شد، مملو از جملات عاشقانه. از جملاتی الهام گرفته بود که روی نیمکت و در انتظار او، در کتاب های عاشقانه خوانده و در انتظاری طولانی حفظ شده بود.
برای رساندن آن نامه بلند بالا، تصمیم گرفت با شاگردان آن مدرسه طرح آشنایی بریزد، ولی متوجه شد که همه آنها با جهان او بسیار فاصله دارند، بعد هم پس از تعمق بسیار دید که صلاح نیست کسان دیگری از احساسات او باخبر شوند. به هر حال مطلع شد که هنوز چند روزی از ورود آنها به شهر نگذشته بوده که فرمینا داثا را به مجلس رقص روز شنبه دعوت کرده‌اند و پدرش با یک جمله بسیار قاطع اجازه نداده است در آن ضیافت شرکت کند: «هر کاری موقعی دارد.» نامه فلورنتینو آریثا به شصت صفحه رسیده بود که دید دیگر قادر نیست راز را در دل خود نگاه دارد و دل خود را به روی مادرش گشود و با او درددل کرد. تنها کسی بود که اغلب به خود اجازه می داد با او درددلی کند. چشمان ترانزیتو آریثا به خاطر آن همه ساده دلی پسرش در عشق، از اشک پر شد. سعی کرد با نور تجربیات خود، مسیر پیش پای پسرش را روشن کند.
اول از همه سعی کرد متقاعدش کند که فرستادن نامه ای که به صورت دفترچه یادداشت عاشقانه درآمده کاری بس اشتباه است و فقط باعث می شود دخترک رؤیاهایش را بترساند؛ دختری که به احتمال قوی در موارد عاشقانه درست مثل او پاک و معصوم است. توصیه کرد اولین قدم صحیح این است که ابتدا به نحوی به دخترک حالی کند که او مورد نظرش است. به این شکل دخترک غافلگیر نمی شد و فرصت داشت فکر کند.
«هدف تو باید به جای او، عمه اش باشد. یعنی این که اول باید دل او را به دست بیاوری »
هر دو توصیه مادر بدون شک خردمندانه بودند. ولی دیر ارائه شده بودند. در واقع، روزی که فرمینا داثا داشت به عمه اش درس قرائت

صفحه 93 از 536