نام کتاب: عشق در زمان وبا
پزوس طلا. دخترش در مدرسه مریم مقدس تحصیل می کرد. مدرسه ای که بیش از دویست سال بود دختران خانواده های محترم هنر کدبانوگری و در ضمن توسری خوردن را در آن می آموختند؛ دو مسئله ای که برای همسر بودن از واجبات محسوب می شد. در زمان استعمار اسپانیولی ها و بعد در اولین سالهای جمهوری، فقط دختران اشرافی را در آنجا می پذیرفتند.
اما اکنون خانواده های اصیل که با استقلال مملکت دار و ندار خود را از دست داده بودند به اجبار این حقیقت تلخ را پذیرفته بودند که مدرسه در خود را به روی تمام کسانی که قادر به پرداخت شهریه بودند، گشوده است و دیگر به اشراف زاده بودن اهمیتی نمی دهد. تنها شرط مسلم مشروع بودن فرزند، حاصل ازدواجی کاتولیکی بود. به هر حال مدرسه ای بسیار گرانقیمت به شمار می رفت و تنها همین مسئله تحصیل فرمینا داثا در آن مدرسه، خود حاکی از این بود که آنها خانواده ای ثروتمندند، هر چند که به طبقات بالای اجتماع تعلق ندارند. این اطلاعات به فلورنتینو آریثا قوت قلب می بخشید چون نشان می داد که آن دختر تازه بالغ بسیار زیبا، با آن چشمان بادامی، به خوبی می توانست در دسترس رویاهایش قرار بگیرد. با این حال، چندی نگذشت که متوجه شد روش مستبدانه و انضباط سخت پدر دختر، سنگ بزرگی جلوی راه او قرار داده و راهش را مسدود کرده است. دختران دیگر با همشاگردی ها به مدرسه می‌رفتند یا مستخدمه ای پیر آنها را همراهی می کرد. اما فرمینا داثا همیشه همراه عمه ترشیده‌اش بود و از طرز رفتارش پیدا بود که جق ندارد حواسش به جای دیگری معطوف شود. باید سر به زیر و مطیع می بود.
به این شکل معصومانه بود که فلورنتینو آریثا مثل یک شکارچی تنها، زندگی مخفیانه خود را آغاز کرد. از ساعت هفت صبح، می رفت و روی

صفحه 91 از 536