بهتر بلد بود و اشعار عاشقانه را از حفظ دکلمه می کرد. همیشه حاضر و آماده بود تا برود و در زیر پنجره های محبوبههای دوستانش، آهنگی را با ویلون بنوازد. از همان زمان لاغر و مردنی بود، موهای سرش هم مثل گیسوان سرخپوستان بومی چرب و معطر بود. نزدیک بین بود و عینکی میزد که بی ریخت تر از آنچه بود نشانش میداد. علاوه بر نقص چشم، یبوست مزمن هم داشت و تا آخر عمر مجبور بود به تنقیه متوسل شود. فقط یک دست کت و شلوار درست حسابی داشت که از پدر مردهاش به ارث رسیده بود، ولی مادرش چنان به آن خوب می رسید که هر روز یکشنبه، به نظر میرسید، پسرش یک کت و شلوار نو به تن کرده است. با وجود ریخت و قیافه لاغر و لنگ درازش، با وجود حالت بسیار جدی و لباسهای تیره رنگ و از مد افتاده اش، دخترها در خفا قرعه میانداختند تا ببینند او به نام چه کسی در میآید. خود او نیز در قرعه کشی شرکت میکرد تا ببیند کدام یک از دخترها به تورش می افتد. تمام این چیزها بود تا روزی که فرمینا داثا را شناخت و معصومیتش یکمرتبه تمام شد و از بین رفت.
برای اولین بار او را در بعدازظهری دیده بود که لوتار توگوت مأمورش کرده بود تلگرافی را به دست کسی به نام لورنزو داثا برساند که نشانیاش معلوم نبود. او را در خانه ای قدیمی و رو به ویرانی، در محله کوچک باغ انجیل نویسان پیدا کرد. حیاط خلوت خانه، به حیاط داخلی صومعهها شباهت داشت. از گوشه و کنار علف هرز روییده بود و در وسط حوضچهای سنگی به چشم می خورد که آب و فواره نداشت. فلورنتینو آریثا صدایی انسانی به گوشش نرسید. به دنبال مستخدمه پابرهنه به راه افتاد. در راهروها چندین و چند صندوق اسباب کشی دیده می شد که می بایستی باز می کردند. جاهای دیگر هم پر بود از لوازم بنایی، گچ و
برای اولین بار او را در بعدازظهری دیده بود که لوتار توگوت مأمورش کرده بود تلگرافی را به دست کسی به نام لورنزو داثا برساند که نشانیاش معلوم نبود. او را در خانه ای قدیمی و رو به ویرانی، در محله کوچک باغ انجیل نویسان پیدا کرد. حیاط خلوت خانه، به حیاط داخلی صومعهها شباهت داشت. از گوشه و کنار علف هرز روییده بود و در وسط حوضچهای سنگی به چشم می خورد که آب و فواره نداشت. فلورنتینو آریثا صدایی انسانی به گوشش نرسید. به دنبال مستخدمه پابرهنه به راه افتاد. در راهروها چندین و چند صندوق اسباب کشی دیده می شد که می بایستی باز می کردند. جاهای دیگر هم پر بود از لوازم بنایی، گچ و