نام کتاب: عشق در زمان وبا
فصل دوم

فلورنتینو آریثا، پس از آن که فرمینا داثا عشقش را رد کرده بود، حتی برای یک لحظه هم از فکر او بیرون نرفته بود. مرد به رغم چندین عشق طولانی و پرمخمصه، یک بند فقط به او فکر کرده بود و پنجاه و یک سال و نه ماه و چهار روز سپری شده بود. لزومی نداشت تا مثل زندانی ها روی دیوار سلول هر روز خط بکشد تا زمان را به خاطر داشته باشد و قاطی نکند؛ به هر حال هر روز مسئله ای پیش می‌آمد و او را به یادش می‌آورد. تنها با مادرش *ترانزیتو آریثا*، در قسمتی از یک خانه اجاره ای در خیابان پنجره ها زندگی می کرد. مادرش از دوران جوانی در همان خیابان یک مغازه خرازی داشت و در ضمن پیراهن های پاره و پارچه های کهنه تکه پاره را هم به عنوان باند زخم بندی می‌فروخت تا برای بستن زخم
Transito Ariza

صفحه 86 از 536