نام کتاب: عشق در زمان وبا
لیوان لیموناد داغ درست کنند. یک جرعه کنیاک هم در آن ریخت. بعد دو قرص آسپیرین بالا انداخت و به رختخواب رفت. در زیر پتوی پشمی آنقدر عرق کرد که حرارت بدنش به دمای طبیعی بازگشت. وقتی بار دیگر برای شرکت در مراسم ختم به آن خانه رفت، حس می‌کرد که حالش خیلی بهتر از سابق شده و نیروی از دست رفته‌اش را به دست آورده است. فرمینا داثا بار دیگر حکومت خانه را به اختیار خود در آورده بود. داده بود همه جا را خوب آب و جارو کنند تا خانه قابل پذیرایی باشد. در محراب کتابخانه هم یک تصویر نقاشی شده با گچ رنگی از شوهر مرده اش را قاب کرده و دور تا دورش را روبان مشکی چسبانده بود. سر ساعت هشت درست مثل شب گذشته، خانه از جمعیت مملو شده بود و گرما همچنان طاقت فرسا بود. بعد از مراسم تسبیح انداختن و دعا خواندن کسی به گوش سایرین رساند که بهتر است آنجا را ترک کنند تا بیوه زن بتواند از بعدازظهر روز یکشنبه به بعد بالاخره استراحتی بکند.
فرمینا داثا همانجا در جلوی محراب از اکثریت مردم خداحافظی کرد ولی بعد گروه دوستان نزدیک را تا در خانه همراهی نمود. می خواست مثل همیشه در خانه را شخصا ببندد. از اتاق پذیرایی خارج می شد تا به طرف در برود و دیگر از خستگی نفسی برایش باقی نمانده بود که یک مرتبه فلورنتینو آریثا را در وسط سالن خالی دید، سراپا لباس عزا پوشیده و ایستاده بود. از دیدنش خشنود شد. پس از سالیان سال که از زندگی خود حذفش کرده بود برای اولین بار به وضوح در مقابل خود می‌دیدش؛ با وجدانی آگاه و تطهیر شده از نسیان. قبل از این که بتواند به خاطر خدمات و ملاقات او سپاسگزاری کند، مرد لرزان و موقرانه کلاهش را روی قلبش گذاشت و عاقبت عقده بزرگ چرک کرده ای که تمام عمر با چرک و خون او را تغذیه کرده بود، سر باز کرد و ترکید. گفت:

صفحه 83 از 536