*فلورنتینو آریثا* که در بین آن جمعیت سرشناس کسی متوجه حضورش نشده و نامرئی باقی مانده بود، حس کرد که نیزه ای به پهلویش فرو می رود. چون در آن ازدحام ابتدای تسلیت گویی، فرمینا داثا متوجه او نشده و او را نشناخته بود؛ او را که تنها موجودی بود که حاضر بود از جان و دل هر خدمتی از دستش بر می آمد در آن شب انجام دهد. او بود که در آن آشپزخانههای شلوغ دستور می داد و مواظب بود که مبادا قهوه کم بیاید. وقتی متوجه شد که صندلی هایی را هم که از همسایه ها قرض گرفته بودند، کافی نیست، صندلیهای دیگری را فراهم آورد و ترتیبی داد تا تاجهای گل را، که دیگر در خانه جا نمی گرفتند، در حیاط خلوت بگذارند. برای میهمانان دکتر لاسیدس الیویا که در بحبوحه جشن نقره او این خبر بد را شنیده بودند و همگی سراسیمه خود را به آنجا رسانده بودند، کنیاک فراهم کرد. آمده بودند تا در زیر درخت انبه گرد هم جمع شوند و ضیافت خود را در آنجا ادامه دهند. فلورنتینو تنها کسی بود که به موقع متوجه حضور طوطی فراری شد که سر ساعت دوازده نیمه شب در اتاق ناهارخوری پیدایش شد؛ با سری که بلند نگاه داشته بود و با بال هایی گشوده از هم. همگی از ترس بر خود لرزیدند چون شاید آمده بود توبه کند و با آن بالهای گشوده مثل کسی که تسلیم شده باشد عذرخواهی کند. فلورنتینو آریثا بدون این که مهلت بدهد تا طوطی باز دهان باز کند و مزخرفی بگوید، گلوی او را چسبید، او را به اسطبل برد و در قفسی حبس کرد. همه کارها را همین طور انجام میداد: با احتیاط، سریع و قاطع، به نحوی که به نظر هیچ کس نمی رسید که او دارد در امور شخصی خانه دخالت می کند. کارهایش در آن ساعات بدیمن و شوم که بر آن خانه سایه
Florentino Ariza