نام کتاب: عشق در زمان وبا
صاحب فرزند نشده بود. اوفلیا، تنها دخترش که با یک کارمند شایسته بانک نیواورلئان ازدواج کرده بود سه دختر زاییده بود و بدون داشتن فرزند مذکری که بتواند ادامه نسل باشد، یائسه شده بود. با تمام این احوال، با تأسف از این که در سرچشمه تاریخ خون او بند می آمد، آنچه دکتر اوربینو را به خاطر مرگ خودش بیش از همه چیز نگران می ساخت، زندگی تنهای فرمینا داثا بود.
به هر حال مرگ او نه تنها افراد خانواده را دگرگون ساخت، بلکه غم آن به مردم عامی نیز سرایت کرد؛ مردمی که به خیابان هجوم آورده بودند تا بلکه موفق شوند لااقل سایه ای را که نمودار آن افسانه بود، به چشم ببینند. سه روز سوگواری عمومی اعلام شد. در ادارات دولتی پرچم ها را پایین کشاندند و ناقوسهای تمام کلیساها یک بند نواختند تا سرانجام تابوت او در مقبره خانوادگی دفن شد. گروهی از دانشجویان دانشکده هنرهای زیبا از روی چهره مرده او با موم قالب برداشتند تا بعد یک مجسمه نیم تنه به اندازه طبیعی از او بسازند ولی از اجرای آن منصرف شدند چون وحشت مرگ بسیار واضح روی چهره او حک شده و بر جای مانده بود. یک نقاش معروف که قبل از سفر به اروپا، بر حسب اتفاق از آن منطقه عبور می کرد، تابلویی بسیار بزرگ نقاشی کرد که بسیار طبیعی و واقعی می نمود. نقاشی دکتر اوربینو را بر روی نردبان نشان می داد، در لحظه مهلکی که دستش را دراز کرده بود تا طوطی را قاپ بزند. تنها چیزی که با واقعیت وفق نمی داد این بود که در تابلوی نقاشی پیراهن بدون یقه آهاری و بند شلوار سبزرنگ راه راه را به تن نداشت، بلکه فراک مشکی پوشیده بود و کلاه سیلندر هم به سر داشت. نقاش از روی عکس چاپ سنگی مال‌های وبای دکتر کپی کرده بود. چند ماه پس از آن تراژدی، تابلو را در گالری سیم های طلایی به نمایش گذاشتند تا همه

صفحه 76 از 536