آن روز بعدازظهر دو کتاب دم دست داشت: یکی بشر، موجودی ناشناخته اثر *الکسیس کارل*، و دیگری داستان سان میشل اثر *آکسل مونته*کتاب دوم تازه از صحافی در آمده بود و صفحاتش هنوز به هم چسبیده بودند، از دیگنا پاردو، زن آشپز، تقاضا کرده بود تا کاغذ بر عاجی را که در اتاق خواب جا گذاشته بود، برایش بیاورد. ولی وقتی آن را برایش آوردند، خواندن بشر، موجودی ناشناخته را از سر گرفته بود، از صفحه ای که با یک پاکت نامه علامت گذاری کرده بود. چیزی به آخر کتاب باقی نمانده بود. آهسته میخواند و راه خود را در آن پیچ و خم سردرد، به اشکال پیدا میکرد و ادامه می داد؛ سردردی که بدون شک به خاطر نیم استکان کنیاکی بود که در پایان جشن به سلامتی نوشیده بود. در فواصل کتاب خواندن، جرعه ای لیموناد مینوشید و قطعات ریز یخ را در دهان می جوید و قرچ و قورچ می کرد. جوراب به پا داشت، پیراهن هم به تن داشت البته بدون آن یقه شق آهار زده و بند شلوارهای سبز راه راه که از دو طرف کمرش شل پایین می افتادند. از فکر این که باید برود و برای شرکت در تشییع جنازه لباس بپوشد به شدت ناراحت بود. ناگهان دست از کتاب خواندن برداشت و کتاب را روی کتاب دیگر گذاشت. آهسته خود را روی صندلی گهوارهای حصیری تکان می داد. داشت روبروی خود را تماشا می کرد. دلش به حال درختان موز می سوخت که آن طور آسیب دیده و در گل و شل وسط حیاط خلوت نیمه غرق شده بودند. درخت انبه جابجا پوست تنه اش ور آمده بود. مورچههای پرنده بعد از باران به پرواز در آمده بودند. شکوه زودگذر بعدازظهری دیگر داشت برای ابد تمام می شد. فراموش کرده بود که زمانی یک طوطی اهل پارا
Alexis Carrel (۱۸۷۳ - ۱۹۴۴). جراح فرانسری برنده جایزه نوبل سال ۱۹۱۲. - م.<br /> Axel Munthe (۱۸۵۷ - ۱۹۴۴). نویسنده سوئدی. م.