موجودات سعادتمندی نشوند، چون خدا می دانست که شهر در آینده چگونه اداره میشد. اسقف اعظم سخت شرمنده شده بود که چگونه مردی که در فعالیتهای سیاسی و اجتماعی مبارزه کرده بود، مردی کاتولیک و دانشمند، حتی به فکرش خطور کرده بود که خودکشی را مسئله ای مقدسانه تعبیر کند. ولی به هر حال با خرید آرشیو نگاتیوها موافق بود. شهردار می خواست بداند که در صورت تصمیم خرید، باید به چه کسی رجوع کرد. دکتر اوربینو حس کرد که ذغال گداخته آن راز دارد زبانش را میسوزاند، با این حال آن آتش را تحمل کرد و نام وارث مخفیانه آرشیو را بر زبان نیاورد. گفت: «آن را به این جانب واگذار بفرمایید.» حس کرد که با صداقت خود، از دست آن زن رهایی یافته است. زنی که درست پنج ساعت قبل از آن، او را طرد کرده بود. فرمینا داثا که متوجه تمام قضایا شده بود زیر لبی زمزمه کرد و از او قول گرفت تا در مراسم تدفین حضور یابد. او نیز که سر حال آمده بود جواب مثبت داد. البته که شرکت می کرد. شکی وجود نداشت.
نطق ها همه کوتاه و ساده بودند. ارکستر شروع کرد به نواختن یک آهنگ محلی خارج از برنامه. مدعوین در ایوانها قدم می زدند و منتظر بودند پیشخدمتهای میهمانسرای دون سانچو حیاط خلوت را تمیز کنند، چون احتمالا بعضی از میهمانان خیال داشتند برقصند. تنها کسانی که سر میز میهمانان عالی مقام نشسته بودند، در سالن مانده بودند. همه شان هم به وجد آمده بودند: در لیوان آخر مشروب به افتخار همگی، دکتر اوربینو نیم لیوان کنیاک را لاجرعه بالا انداخته بود. هیچ کس چنین
چیزی را به خاطر نمی آورد، مگر در مواردی بس نادر، پس از غذایی بسیار لذیذ و خاص، آن هم فقط یک جام شراب ناب. ولی آن روز بعداز ظهر، قلبش به او فرمان داده بود تا لیوان کنیاک را آن طور سر بکشد.
نطق ها همه کوتاه و ساده بودند. ارکستر شروع کرد به نواختن یک آهنگ محلی خارج از برنامه. مدعوین در ایوانها قدم می زدند و منتظر بودند پیشخدمتهای میهمانسرای دون سانچو حیاط خلوت را تمیز کنند، چون احتمالا بعضی از میهمانان خیال داشتند برقصند. تنها کسانی که سر میز میهمانان عالی مقام نشسته بودند، در سالن مانده بودند. همه شان هم به وجد آمده بودند: در لیوان آخر مشروب به افتخار همگی، دکتر اوربینو نیم لیوان کنیاک را لاجرعه بالا انداخته بود. هیچ کس چنین
چیزی را به خاطر نمی آورد، مگر در مواردی بس نادر، پس از غذایی بسیار لذیذ و خاص، آن هم فقط یک جام شراب ناب. ولی آن روز بعداز ظهر، قلبش به او فرمان داده بود تا لیوان کنیاک را آن طور سر بکشد.