می نویسد. دکتر خوونال اوربینو با رویی خوش برایش دست تکان داد، و پزشک جوان برخاست و با تعظیم جوابش را داد. ولی دکتر نه آن موقع و نه بعد، نفهمید که آن جوان همان کسی بود که همان روز صبح در خانه خرمیا د سنت آمور ملاقاتش کرده بود.
آسوده خیال به خاطر یک پیروزی دیگر بر کهنسالی داشت به نغمه آرام و روان قطعه آخر برنامه گوش می داد. البته موفق نشد به خاطر بیاورد یا اصلا آهنگساز آن را نمیشناخت. کمی بعد، جوانکی که در آن گروه ویلونسل می زد و به تازگی از فرانسه مراجعت کرده بود برایش توضیح داد که یک کوارتت با سازهای سیمی، اثر موسیقیدان فرانسوی *گابریل فوره* بود. دکتر اوربینو گرچه همیشه در جریان آخرین پدیده های موسیقی اروپایی بود ولی هرگز اسمی از این موسیقیدان نشنیده بود. فرمینا داثا که مثل همیشه از گوشه چشم مراقب او بود، به خصوص وقتی متوجه شد که در یک جمع دچار حواس پرتی می شود، دست از غذا خوردن کشید، دست خاکی رنگ خود را روی دست او قرار داد و گفت: این قدر فکرش را نکن.» دکتر اوربینو از سواحل دوردست سرمستی به او لبخند زد و آن وقت بود که بار دیگر به آن چیزی فکر کرد که همسرش از آن واهمه داشت. به یاد خرمیا دُ سنت آمور افتاد که در آن ساعت در تابوت دراز شده بود. با آن اونیفورم نظامی قلابی و آن همه مدال تقلبی در زیر نگاه محکوم کننده عکسهای کودکان. رو به اسقف اعظم کرد تا خبر خودکشی او را به اطلاعش برساند. ولی اسقف مطلع بود. پس از نماز در کلیسا در آن مورد خیلی صحبت شده بود. سرهنگ *خرونیمو آرگوته* از جانب پناهندگان کارائیب برای او پیغام فرستاده بود، پیغامی که بیشتر به
آسوده خیال به خاطر یک پیروزی دیگر بر کهنسالی داشت به نغمه آرام و روان قطعه آخر برنامه گوش می داد. البته موفق نشد به خاطر بیاورد یا اصلا آهنگساز آن را نمیشناخت. کمی بعد، جوانکی که در آن گروه ویلونسل می زد و به تازگی از فرانسه مراجعت کرده بود برایش توضیح داد که یک کوارتت با سازهای سیمی، اثر موسیقیدان فرانسوی *گابریل فوره* بود. دکتر اوربینو گرچه همیشه در جریان آخرین پدیده های موسیقی اروپایی بود ولی هرگز اسمی از این موسیقیدان نشنیده بود. فرمینا داثا که مثل همیشه از گوشه چشم مراقب او بود، به خصوص وقتی متوجه شد که در یک جمع دچار حواس پرتی می شود، دست از غذا خوردن کشید، دست خاکی رنگ خود را روی دست او قرار داد و گفت: این قدر فکرش را نکن.» دکتر اوربینو از سواحل دوردست سرمستی به او لبخند زد و آن وقت بود که بار دیگر به آن چیزی فکر کرد که همسرش از آن واهمه داشت. به یاد خرمیا دُ سنت آمور افتاد که در آن ساعت در تابوت دراز شده بود. با آن اونیفورم نظامی قلابی و آن همه مدال تقلبی در زیر نگاه محکوم کننده عکسهای کودکان. رو به اسقف اعظم کرد تا خبر خودکشی او را به اطلاعش برساند. ولی اسقف مطلع بود. پس از نماز در کلیسا در آن مورد خیلی صحبت شده بود. سرهنگ *خرونیمو آرگوته* از جانب پناهندگان کارائیب برای او پیغام فرستاده بود، پیغامی که بیشتر به
(۱۹۲۴ - ۱۸۴۵) Gabriel Faure<br />Jeconimo Argote