نام کتاب: عشق در زمان وبا
دستور داد به روزنامه ها اطلاع دهند که عکاس به مرگ طبیعی از جهان رفته است؛ هر چند فکر می کرد که این خبر برای روزنامه ها علی السویه است. گفت: «در صورت لزوم خودم با فرماندار صحبت خواهم کرد.» سرکلانتر که در واقع کارمندی جدی و فروتن بود، می دانست که این همه افراط در درگیر کردن مقامات عالی رتبه شهر، حتی اگر از نزدیک ترین دوستان استاد باشند باز از عصبانیت دیوانه شان خواهد کرد. متعجب بود که دکتر به چه سهولتی از تشریفات قانونی می گذرد و ندیده شان می گیرد تا هر چه زودتر مراسم تدفین انجام شود. تنها کاری که انجام نداد تماس با اسقف اعظم و درخواست اجازه برای دفن خرمیا د سنت آمور در قبرستان مؤمنان بود. سرکلانتر که از فضولی بیجای خود خجل شده بود، گفت: «من خیال می کردم که او مرد مومنی است.»
دکتر اوربینو گفت: «عجیب تر از آن این است که او مؤمنی خدانشناس بود. ولی این گونه مسائل فقط به خود خدا مربوط می شود و بس.»
از دور، از طرف دیگر شهر مستعمراتی، ناقوس های کلیسای جامع مردم را به مراسم نماز دعوت کرد. دکتر اوربینو عینک هلالی شکلش را که قابش از طلا بود به چشم گذاشت و به ساعت جیبی‎‎‎‎‎‎‎اش که به زنجیر آویزان بود، نگاه کرد. ساعتی بود چهارگوش و بسیار نازک. درِ ساعت با یک فنر باز و بسته می شد. کم مانده بود مراسم نماز جشن *گلریزان* را از دست بدهد.
در کارگاه عکاس، یک دوربین عکاسی بزرگ دیده می شد. از آنهایی که چرخ دارند و در باغهای ملی می‌بینی. زمینه ای هم مقابلش گذاشته بودند که منظره غروب آفتاب در دریا بود و ناشیانه نقاشی شده بود. دیوارها از عکس های کودکان پوشیده بود. هر کدام به مناسبتی: غسل
عید پنجاهه. پنجاه روز پس از عبد پاک. - م.

صفحه 6 از 536