داخل نشود. باران مورب می بارید. وقتی میزها را در حیاط خلوت چیده بودند، جای هر میهمان با اسمش روی یک کارت، سر میز تعیین شده بود و آن طور که رسم آداب معاشرت ایجاب می کرد، خانم ها در یک طرف میز و آقایان روبروی آنها در طرف دیگر می نشستند. ولی در آن آشفتگی کارتها قاطی شدند و میهمانان در آن هرج و مرج، هر جایی را که خالی می دیدند، می نشستند. لااقل برای یک بار هم شده رسم و رسوم خرافاتی اجتماعی رعایت نشد. در حین آن طوفان نوح، آمینتا دِ الیویا انگار در آن واحد در همه جا وجود داشت، گیسوانش خیس و لباس فاخرش گل آلود شده بود. حادثه ناگوار را با لبخندی ملیح بر روی لب تحمل میکرد. از شوهرش یاد گرفته بود که همیشه در مقابل ناملایمات استقامت به خرج بدهد و شکست خود را عیان نسازد. با کمک دخترانش که درست همان خصلت را از پدر و مادر به ارث برده بودند تا جایی که مقدور بود موفق شد میز مقامات مهم را آماده کند. دکتر خوونال اوربینو در وسط و اسقف اعظم ایدولیو ای رئی در سمت راست او. فرمینا داثا نیز مثل همیشه، از ترس این که مبادا شوهرش در حین صرف غذا به خواب برود یا سوپ را روی یقه خود بریزد، کنار او نشست. دکتر لاسیدس الیویا روبروی آنها نشسته بود. حدود پنجاه سال داشت. حالتی کمی زنانه داشت. از سن خود کم تر نشان می داد. روحیه شادش با تشخیصات دقیقش در شناسایی امراض مغایرت بسیار داشت.
افراد دیگری که بر آن میز نشسته بودند چند نفر از مقامات ادارات شهرستانی و شهرداری بودند. فرماندار هم ملکه زیبایی سال قبل را همراه آورده بود. زیر بغلش را گرفته بود تا کنار خود بنشاندش. گرچه در کارت دعوت، لباس را مشخص نکرده بودند آن هم به خصوص در یک میهمانی ناهار در بیرون از شهر، با این حال خانم ها لباس های فاخر
افراد دیگری که بر آن میز نشسته بودند چند نفر از مقامات ادارات شهرستانی و شهرداری بودند. فرماندار هم ملکه زیبایی سال قبل را همراه آورده بود. زیر بغلش را گرفته بود تا کنار خود بنشاندش. گرچه در کارت دعوت، لباس را مشخص نکرده بودند آن هم به خصوص در یک میهمانی ناهار در بیرون از شهر، با این حال خانم ها لباس های فاخر