نام کتاب: عشق در زمان وبا
یک گل ماگنولیا. یازده ضربه ساعت دیواری نواخته شد و صدای آن تا دریاچه خانه طنین افکند.
زن زیر بغلش را گرفت و گفت: «عجله کن. دیر می کنیم.»
*آمیتا دُشان*، همسر دکتر لاسیدس الیویا و هفت دختر آنها، یکی کدبانوتر از دیگری، چنان تهیه و تدارک آن جشن را دیده بودند که آن جشن که به مناسبت بیست و پنج سال طبابت دکتر بود می بایستی مهم ترین واقعه سال محسوب می شد.
خانه آنها در مرکز شهر در محله تاریخی بود. خانه‌ای که قبلا ضرابخانه بود. یک معمار اهل فلورانس که همانند یک باد شوم از آنجا عبور کرده بود و به خیال خودش می‌خواست آنجا را مدرن بسازد، نه تنها آن ضرابخانه را به شکل خانه ای بسیار زشت تغییر شکل داده بود بلکه بیش از چهار بنای تاریخی را هم که متعلق به قرن هفدهم بودند، به صورت کلیساهای ونیزی در آورده بود. خانه آنها شش اتاق خواب داشت، به علاوه دو سالن بسیار بزرگ، یکی برای اتاق پذیرایی و یکی به عنوان اتاق ناهارخوری. اتاق ها همه بادگیر و خنک بودند ولی به هر حال گنجایش آن همه میهمان شهری را به اضافه افراد متشخصی که از خارج از شهر دعوت شده بودند، نداشتند. حیاط خلوت عینا به حیاط کلیسا شباهت داشت با حوضچه‌ای سنگی در وسط که فواره‌هایش زمزمه راه انداخته بودند و باغچه هایی پر از *گل آفتاب پرست* که هنگام غروب تمام خانه را معطر می ساختند. ولی فضای بین ستونها برای آن همه مدعوین سرشناس، کافی و شایسته نبود. در نتیجه تصمیم گرفته بودند که جشن را
Aminta Dechamps<br />گل هایی که در اصل در کشور پرو می رویده اند. سفیدرنگ و به شکل گل شیپوری هستند، بسیار معطرند. - م.

صفحه 55 از 536