همه مدت، کشف هویت واقعی آن مرد، این طور شوهرش را مضمحل کرده است. نمی فهمید چرا شوهرش از این که آن مرد مخفیانه معشوقه ای داشته آن قدر حیرت کرده است.
عادتی بسیار عادی بود که در آن گونه طبقات به ارث می رسید به خصوص برای او در آن دوره سخت زندگی. علاوه بر آن ثابت میکرد که آن زن تا چه حد عاشق بوده که در تصمیم مرگ او، همدست او شده و به او کمک کرده است. گفت: «اگر تو هم به دلایلی بسیار منطقی مثل او خیال خودکشی به سرت بزند، من نیز وظیفه خود میدانم که درست مثل همان زن رفتار کنم.» دکتر اوربینو بار دیگر با عدم تفاهمی روبرو شد که نیم قرن بود جانش را به لب رسانده بود.
«تو اصلا چیزی نمیفهمی. آنچه مرا دیوانه می کند به خاطر این نیست که او در گذشته چه بوده و چه کارهایی کرده، بلکه به این دلیل است که او چگونه سالیان سال، سر همه ما را کلاه گذاشته و فریب داده بود.»
چشمان شوهر پر از اشک شد. از آن اشکهایی که به آسانی چشم ها را پر می کنند، اما همسرش وانمود کرد که متوجه نشده است. در جواب گفت: «خیلی هم خوب کاری کرده بود. اگر او واقعیت زندگیاش را برای همه تعریف کرده بود، نه تو و نه آن زن بیچاره و نه هیچ کس دیگر در این جا آن طور که دوستش داشتند، دوستش نمیداشتند.»
ساعت جیبی زنجیردار را به جلیقه او وصل کرد، بستن کراوات او را به پایان رساند و سنجاق کراوات زبرجد را هم به روی آن زد. بعد اشکهایش را پاک کرد و با دستمالی آغشته به ادوکلن آگوآ فلوریدا قطرات اشکی را که روی ریشش ریخته بود، خشک کرد. دستمال را در جیب بالای کت او فرو کرد و لبههای آن را کمی بیرون کشید. درست مثل
عادتی بسیار عادی بود که در آن گونه طبقات به ارث می رسید به خصوص برای او در آن دوره سخت زندگی. علاوه بر آن ثابت میکرد که آن زن تا چه حد عاشق بوده که در تصمیم مرگ او، همدست او شده و به او کمک کرده است. گفت: «اگر تو هم به دلایلی بسیار منطقی مثل او خیال خودکشی به سرت بزند، من نیز وظیفه خود میدانم که درست مثل همان زن رفتار کنم.» دکتر اوربینو بار دیگر با عدم تفاهمی روبرو شد که نیم قرن بود جانش را به لب رسانده بود.
«تو اصلا چیزی نمیفهمی. آنچه مرا دیوانه می کند به خاطر این نیست که او در گذشته چه بوده و چه کارهایی کرده، بلکه به این دلیل است که او چگونه سالیان سال، سر همه ما را کلاه گذاشته و فریب داده بود.»
چشمان شوهر پر از اشک شد. از آن اشکهایی که به آسانی چشم ها را پر می کنند، اما همسرش وانمود کرد که متوجه نشده است. در جواب گفت: «خیلی هم خوب کاری کرده بود. اگر او واقعیت زندگیاش را برای همه تعریف کرده بود، نه تو و نه آن زن بیچاره و نه هیچ کس دیگر در این جا آن طور که دوستش داشتند، دوستش نمیداشتند.»
ساعت جیبی زنجیردار را به جلیقه او وصل کرد، بستن کراوات او را به پایان رساند و سنجاق کراوات زبرجد را هم به روی آن زد. بعد اشکهایش را پاک کرد و با دستمالی آغشته به ادوکلن آگوآ فلوریدا قطرات اشکی را که روی ریشش ریخته بود، خشک کرد. دستمال را در جیب بالای کت او فرو کرد و لبههای آن را کمی بیرون کشید. درست مثل