نام کتاب: عشق در زمان وبا
خرمیا د سنت آمور مردی بود معلول که با چوب زیر بغل راه می رفت؛ مردی که هرگز ندیده بود. مردی که از یک جوخه اعدام در یکی از شورش های بی شمار یکی از جزایر بی شمار آنتیل جان سالم به در برده بود. بر حسب احتیاج، عکاس کودکان شده بود. بهترین عکاس استان شده بود و در ضمن در یک مسابقه شطرنج مردی را شکست داده بود که فرمینا به یاد می‌آورد که اسمش *توره مولینوس* بود، ولی در واقع اسمش *کاپا بلانکا* بود.
دکتر اوربینو گفت: «ولی او صرفا کسی بود که از زندان *کاینا* فراری شده بود. در آنجا به خاطر یک جنایت فجیع محکوم به حبس ابد شده بود. می گفتند که حتی گوشت آدم هم خورده است.»
نامه‌ای را که می خواست رازهای آن را با خود به گور ببرد به دست همسرش داد. ولی زنش آن اوراق تا شده را نخواند و در کشوی میز توالت گذاشت و در کشور را قفل کرد. از وحشت های دائمی شوهرش به خوبی خبر داشت. بدون این که مسئله ای را بررسی کند تا چیزی از آن سردرآورد، یک‌مرتبه می‌هراسید. روی منطق و قضاوت خود زیاده از حد مبالغه می‌کرد، چیزی که با بالا رفتن سن و سال بدتر هم شده بود. گاه چنان طرز فکرش عامیانه می‌شد و منطق خود را از دست می‌داد که با موقعیت شغلی و حیثیت عمومی او اصلا وفق نمی‌داد. ولی آن مرتبه دیگر حسابی شورش را در آورده بود. تصور می‌کرد که شوهرش به خاطر گذشته خرمیا د سنت آمور نبود که آن طور برایش احترام قائل می شد، بلکه به خاطر آنچه پس از ورود فقط با یک کوله پشتی تبعیدی، به آن تبدیل شده بود، به او احترام می گذاشت. درک نمی کرد که چرا پس از آن
Torre Molinos<br /> Copa Blanca<br /> Cayena. زندانی که در سال ۱۹۴۶ بسته شد. - م.

صفحه 53 از 536