نام کتاب: عشق در زمان وبا
زهر را اشتباه حساب نکرده بود. دکتر اوربینو در مقابل شک و تردید سرکلانتر به سادگی مسئله را ماست مالی کرد: «فراموش نفرمایید که جواز مرگ را باید شخصا امضاء کنم.» پزشک جوان نیز کمی مأیوس بر جای ماند. تا به حال برایش پیش نیامده بود که تأثیرات سیانور طلا را روی جسد بررسی کند. دکتر خوونال اوربینو تعجب کرده بود که چطور هرگز او را در دانشکده پزشکی ندیده است ولی بلافاصله دلیلش را از گلگون شدن چهره پسرک و لهجه شهرهای کوهستان آند کشف کرد. احتمالا تازه به آنجا آمده بود. به او گفت: «دیر یا زود برایتان فرصت این پیش خواهد آمد تا اثر سیانور را روی جسدی بررسی کنید. بله، خودکشی یک عاشق دیوانه.» همان طور که داشت جمله اش را بر زبان می راند متوجه شد در میان خودکشی های بی شماری که به یاد داشت، این یکی گرچه با سیانور بود ولی ربطی به عشق نداشت.
لحن صدایش کمی تغییر کرد. به دانشجو گفت: «وقتی به چنین جسدی برخورد کردید خیلی مواظب باشید، چون معمولا قلب آنها پر از ماسه است.»
بعد انگار دارد با مادون خود حرف می زند، به سرکلانتر دستور داد تا ترتیبی بدهد که مراسم تدفین همان شب انجام بگیرد و جار هم زده نشود. گفت: «خودم بعد با شهردار در این مورد مذاکره ای خواهم کرد.» می دانست که خرمیا د سنت آمور مثل افراد بدوی، با قناعت زندگی می کرد و با هنر خود خیلی بیشتر از مایحتاجش درآمد داشت. در نتیجه در یکی از کشوهای متعدد خانه، بدون شک، پول فراوانی وجود داشت که خرج تشییع جنازه اش را کفاف می داد.
گفت: «اگر پولی در خانه اش پیدا نکردید، مانعی ندارد. شخصا تمام هزینه مراسم را بر عهده می گیرم.»

صفحه 5 از 536